عطار نیشابوری
تولد عطار
از شعرای نام آور ایران در قرن ششم و هفتم هجری قمری، عطار نیشابوری است. وی در حدود سال 540 در روستای «کدکن» یا «شادیاخ» از کنارههای نیشابور، دیده به جهان گشود. پدر و مادر او، افرادی صالح و ارادتمند خواجه کائنات حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم بودند. از این رو، فرزند دل بند خود را، هم نام حضرت ختمی مرتبت «محمد» نهادند تا این نام نیکو در شخصیت و کمال و الگو پذیری او نقشی بسزا و ارزشمند داشته باشد.
عطار درباره نام خود در مصیبت نامه مینویسد:
من محمد نامم و این شیوه نیز
ختم کردم چون محمد ای عزیز
وی که پرورش خودرا وام دار چنین پدر و مادری میدانست، از آنان به نیکی یاد میکرد؛ در اسرار نامه پس از ستایش پدر، دعای او را هنگام جان دادن و آمین مادرش را این گونه بیان میکند:
به آخر دم چنین گفت آن نکوکار
خداوندا محمد را نکودار
پدر این گفت و مادر گفت آمین
وزان پس زو جدا شد جان شیرین
عطار درباره نام خود در مصیبت نامه مینویسد:
من محمد نامم و این شیوه نیز
ختم کردم چون محمد ای عزیز
وی که پرورش خودرا وام دار چنین پدر و مادری میدانست، از آنان به نیکی یاد میکرد؛ در اسرار نامه پس از ستایش پدر، دعای او را هنگام جان دادن و آمین مادرش را این گونه بیان میکند:
به آخر دم چنین گفت آن نکوکار
خداوندا محمد را نکودار
پدر این گفت و مادر گفت آمین
وزان پس زو جدا شد جان شیرین
عطار و وصف مادر
عطار در خسرو نامه، پس از مرگ مادر، او را انسانی معنوی و اهل اشک و آه سحر و راز و نیاز شبانه میشناساند و در رثای او چنین میسُراید:
مرا گر بود اُنسی در زمانه
به مادر بود و او رفت از میانه
اگر چه «رابعه» صد تَهْمَتَن بود
و لیک او ثانی آن شیر زن بود
نه چندان است بر جانم غم او
که بتوان کرد هرگز ماتم او
بیا تا آه از این غم بر نیارم
غمش در دل کشم دم بر نیارم
نبود او زن که مرد معنوی بود
سحر گاهان دعای او قوی بود
عجب آه سحرگاهیش بودی
ز هر آهی به حق راهیش بودی
تو میدانی که در درد تو چون بود
که رویش هر سحر پر اشک و خون بود
مرا گر بود اُنسی در زمانه
به مادر بود و او رفت از میانه
اگر چه «رابعه» صد تَهْمَتَن بود
و لیک او ثانی آن شیر زن بود
نه چندان است بر جانم غم او
که بتوان کرد هرگز ماتم او
بیا تا آه از این غم بر نیارم
غمش در دل کشم دم بر نیارم
نبود او زن که مرد معنوی بود
سحر گاهان دعای او قوی بود
عجب آه سحرگاهیش بودی
ز هر آهی به حق راهیش بودی
تو میدانی که در درد تو چون بود
که رویش هر سحر پر اشک و خون بود
مناعت طبع عطار
عطار از راه دارو فروشی و معالجه بیماران، روزگار میگذراند و به سبب همین، برای طلب روزی به دربار پادشاهان نمیرفت و لب به ستایش آنان نمیگشود و تا آخر عمر عزت نفس و مناعت طبع و بزرگ همتی او به جا ماند. در کتاب منطق الطیر میآورد:
چون زِ نانْ خشک گیرم سفره پیش
تر کنم از شوربا چشم خویش
من نخواهم نان هر ناخوش منش
بس بود این نانم و آن نان خورش
هر توانگر کین چنین گنجیش هست
کی شود در منّت هر سفله پست
شکر ایزد را که در، باری نیم
بسته هر نا سزاواری نیم
من ز کس بر دل کجا بَندی نهم
نام هر دُون را خداوندی نهم
نه طعام هیچ ظالم خوردهام
نه کتابی را تخلص کردهام
همت عالیم ممدوحم بس است
قُوت جسم و قوّت روحم بس است
چون زِ نانْ خشک گیرم سفره پیش
تر کنم از شوربا چشم خویش
من نخواهم نان هر ناخوش منش
بس بود این نانم و آن نان خورش
هر توانگر کین چنین گنجیش هست
کی شود در منّت هر سفله پست
شکر ایزد را که در، باری نیم
بسته هر نا سزاواری نیم
من ز کس بر دل کجا بَندی نهم
نام هر دُون را خداوندی نهم
نه طعام هیچ ظالم خوردهام
نه کتابی را تخلص کردهام
همت عالیم ممدوحم بس است
قُوت جسم و قوّت روحم بس است
سرودن شعر هم زمان با درمان
عطار همزمان با دارو فروشی و درمان بیماران به سرودن شعر میپرداخت که حاصل آن دو کتاب «مصیبت نامه» و «الهی نامه» است.
مصیبت نامه کاندوه جهان است
الهی نامه کاسرار عیان است
به داروخانه کردم هر دو آغاز
چه گویم زود رَستم ز این و آن باز
وی به دلیل اشتغال به طبابت، سه سال از سرودن شعر دوری گرفت و دست به قلم نبرد تا آنکه روزی انگار ندایی غیبی او را متوجه میکند:
به من گفت ای به معنا عالم افروز
چنین مشغول طب گشتی شب و روز
طب از بهر تن هر ناتوان است
و لیکن شعر و حکمت قُوت جان است
عطار پس از آن روی به شعر و حکمت آورد و سرودن شعر را ادامه داد.
مصیبت نامه کاندوه جهان است
الهی نامه کاسرار عیان است
به داروخانه کردم هر دو آغاز
چه گویم زود رَستم ز این و آن باز
وی به دلیل اشتغال به طبابت، سه سال از سرودن شعر دوری گرفت و دست به قلم نبرد تا آنکه روزی انگار ندایی غیبی او را متوجه میکند:
به من گفت ای به معنا عالم افروز
چنین مشغول طب گشتی شب و روز
طب از بهر تن هر ناتوان است
و لیکن شعر و حکمت قُوت جان است
عطار پس از آن روی به شعر و حکمت آورد و سرودن شعر را ادامه داد.
دگرگونی درونی عطار
درباره دگرگونی عطار و انقلاب درونی او که سبب شد به سیر و سلوک و عرفان روی آورد، سخنان گوناگونی گفتهاند؛ جامی، شاعر قرن نهم در کتاب نَفحات الانس میگوید:
گویند سبب توبه وی آن بود که روزی در دکان عطاری مشغول و مشعوف به معامله بود، درویشی آن جا رسید و چند بار گفت: چیزی در راه خدا به من بده، وی به دوریش اعتنایی نکرد، درویش گفت: تو چگونه خواهی مُرد؟ عطار گفت: چنان که تو خواهی مرد، درویش گفت: تو چون من توانی مرد؟ گفت: بلی، درویش کاسه چوبین خود را زیر سر نهاد و گفت: اللّه، و جان بداد! عطار را حال متغیّر شد و دکان بر هم زد و به این طریقه در آمد.
گویند سبب توبه وی آن بود که روزی در دکان عطاری مشغول و مشعوف به معامله بود، درویشی آن جا رسید و چند بار گفت: چیزی در راه خدا به من بده، وی به دوریش اعتنایی نکرد، درویش گفت: تو چگونه خواهی مُرد؟ عطار گفت: چنان که تو خواهی مرد، درویش گفت: تو چون من توانی مرد؟ گفت: بلی، درویش کاسه چوبین خود را زیر سر نهاد و گفت: اللّه، و جان بداد! عطار را حال متغیّر شد و دکان بر هم زد و به این طریقه در آمد.
انقلاب روحی
انقلاب درونی عطار را به گونهای دیگر نیز بیان کردهاند؛ میگویند:
روزی درویشی به دکان دارو فروشی عطار رفت، نگاهی خیره به دکان افکند و چشمش پر اشک شد و آه بلندی کشید. عطار گفت: چرا خیره مینگری؟ بهتر این است که راه خود را بگیری و بروی، گفت: بار من بسیار سبک است، زیرا که جز این لباس کهنه چیزی ندارم، اما تو با این کیسههای پر از دواهای گران بها، چون گاه رفتن شد، چه میکنی؟ من میتوانم به شتاب از این بازار بیرون روم، اما تو هم بهتر است از پیش، در صدد بستن بار خود برآیی و بهتر آن است که در کار خود اندیشه کنی.
عطار، پس از شنیدن سخنان درویش، دست از کسب مال برداشت و به حلقه عارفان پیوست.
روزی درویشی به دکان دارو فروشی عطار رفت، نگاهی خیره به دکان افکند و چشمش پر اشک شد و آه بلندی کشید. عطار گفت: چرا خیره مینگری؟ بهتر این است که راه خود را بگیری و بروی، گفت: بار من بسیار سبک است، زیرا که جز این لباس کهنه چیزی ندارم، اما تو با این کیسههای پر از دواهای گران بها، چون گاه رفتن شد، چه میکنی؟ من میتوانم به شتاب از این بازار بیرون روم، اما تو هم بهتر است از پیش، در صدد بستن بار خود برآیی و بهتر آن است که در کار خود اندیشه کنی.
عطار، پس از شنیدن سخنان درویش، دست از کسب مال برداشت و به حلقه عارفان پیوست.
مرگ عطار
آن گاه که مغولان مردم نیشابور را میکشتند، عطار که پیری ناتوان بود، به چنگ مغولی اسیر افتاد. مغول وی را پیش انداخت و همراه برد، در راه کسی شیخ را شناخت، پیش آمد و از مغول درخواست، تا چندین سیم از وی بستاند و شیخ را به وی ببخشد، اما شیخ روی به مغول کرد و گفت که بهای من نه این است. مغول پیشنهاد مرد نیشابوری را نپذیرفت. پس از اندکی، آشنایی شیخ را شناخت، پیش آمد و از مغول درخواست تا چندین زر از وی بستاند و شیخ را را به وی ببخشد، شیخ باز سخن خود را تکرار کرد. مغول نیز که میپنداشت، شیخ را به بهای گزاف از وی خواهند خرید، نپذیرفت و هم چنان با شیخ به راه افتاد. در نیمه راه، روستاییای پیش آمد که خر خویش را میراند، شیخ را بشناخت و از مغول درخواست تا وی را رها کند، مغول از وی پرسید که در برابر آنچه خواهد داد و روستایی گفت یک توبره کاه، این جا شیخ رو به مغول کرد و گفت: بفروش که بهای من این است، مغول بر آشفت و در دم شیخ را هلاک کرد...
آثار عطار
از عطار، آثار بسیار بر جای مانده است: دیوان اشعار، منطق الطیر، مصیبت نامه، الهینامه، خسرو نامه و... کتاب ارزشمند و گران سنگ دیگری که از او بر جای مانده و به نثر نوشته شده، تذکرة الاولیا نام دارد که شرح حال 72 تن از بزرگان عارفان است که با نام امام جعفر صادق علیهالسلام آغاز میشود و با نام امام محمد باقر علیهالسلام پایان میگردد.
عشق عطار به اهل بیت علیهالسلام
عطار در تذکرةالاولیا در ذیلنام امامجعفرصادق علیهالسلام ، ایشان را با لقبهاییبلند، توصیفمیکند:
آن سلطان ملت مصطفوی، آن برهان حجت نبوی، آن عامل صِدّیق، آن عالم تحقیق، آن میوه دل اولیا، آن جگر گوشه انبیا، آن وارث نبی، آن عارف عاشق، جعفرالصادق
و سپس میافزاید:
گفته بودیم که اگر ذکر انبیا و صحابه و اهل بیت کنیم، کتابی جداگانه باید ساخت، این کتاب شرح اولیاست که بعد از ایشان بودهاند، اما به سبب تبرّک به صادق علیهالسلام ابتدا کنیم که او نیز بعد از ایشان بوده است و چون از اهل بیت علیهالسلام بود و سخن طریقتْ او بیشتر گفته است و روایت از وی بیشتر آمده است، کلمهای چند از آنِ او بیاوریم که ایشان همه یکیاند، چون ذکر او کرده شود، از آنِ همه بُوَد.
آن سلطان ملت مصطفوی، آن برهان حجت نبوی، آن عامل صِدّیق، آن عالم تحقیق، آن میوه دل اولیا، آن جگر گوشه انبیا، آن وارث نبی، آن عارف عاشق، جعفرالصادق
و سپس میافزاید:
گفته بودیم که اگر ذکر انبیا و صحابه و اهل بیت کنیم، کتابی جداگانه باید ساخت، این کتاب شرح اولیاست که بعد از ایشان بودهاند، اما به سبب تبرّک به صادق علیهالسلام ابتدا کنیم که او نیز بعد از ایشان بوده است و چون از اهل بیت علیهالسلام بود و سخن طریقتْ او بیشتر گفته است و روایت از وی بیشتر آمده است، کلمهای چند از آنِ او بیاوریم که ایشان همه یکیاند، چون ذکر او کرده شود، از آنِ همه بُوَد.