خودش که اهل چیز نو خریدن نبود، نه برای من نه برای خودش. یکبار من و خواهرش پیراهن و شلوار برایش خریدیم. توی خانه لباس ها را پوشید و رفت. وقتی برگشت، دوباره همان لباس سپاه تنش بود.گفت: "یکی از دوستانم میخواست داماد بشود، لباس نو نداشت. دادم به او."
خودش که اهل چیز نو خریدن نبود، نه برای من نه برای خودش. یکبار من و خواهرش پیراهن و شلوار برایش خریدیم. توی خانه لباس ها را پوشید و رفت. وقتی برگشت، دوباره همان لباس سپاه تنش بود.گفت: "یکی از دوستانم میخواست داماد بشود، لباس نو نداشت. دادم به او."