سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرکز فرهنگی توحید (مسجد امیر المومنین زازران )شهرستان فلاورجان

ادعای ناب
08827965391504682804.jpg
عارف بزرگوار، آیت الله ارباب دو سال آخر عمرش نابینا شد. 
ایشان مدارج علمی اش خیلی بالا بود و متون را از حفظ بود.
روزی از ایشان پرسیدند: 
آقا! شما پس از این همه عمر، آیا ادّعایی هم دارید؟؟؟؟
مرحوم ارباب فرمودند:
من در مسائل علمی ادعایی ندارم؛ ولی در مسائل شخصی خودم فقط دو ادعا دارم
یکی این که:همه عمرم غیبت نشینیدم و غیبت هم نگفتم.
دوم این که:در طول عمرم چشمم به نامحرم نیفتاده و کسی را هم ندیدم.
برادرم با همسرش چهل سال منزل ما بودند. در این مدت یک بار هم همسر برادر را ندیدم.
یک شب در حجره ی خود نشسته بودم، در حالی که از شدت سرما همه جا یخ زده بود. ناگهان در اتاق و حجره ی مرا زدند.
وقتی در را باز کردم، دیدم زنی از اهل یکی از روستاهای اطراف است. 
او گفت: من اهل فلان روستایم؛ ماشین های روستای ما رفته است و من پول هایم را خرج کرده ام و فعلاً پولی ندارم که به مسافرخانه بروم، اینجا هم کسی را نمی شناسم، چون این مکان (مدرسه ی طلّاب) محل امنی است، آمده ام اگر اجازه دهیدامشب رادرحجره ی شما بمانم،گفتم: بیا داخل.
آمد، گوشه ی حجره نشست.
ناگهان نفسم شروع به وسوسه و تسویل نمود.
به سرعت عبایم را بر دوش افکنده، از حجره خارج شدم و به مدرس (کلاس مدرسه) رفتم و آن شب سرد را بدون لوازم گرم تا صبح در آن جا ماندم، تا مبادا نگاه و نظری داشته باشم که مرضیّ مولایم نباشد.
هنگام صبح که آمدم، دیدم آن زن رفته است. مهیا شدم و برای کلاس به نزد استاد رفتم.
ناگهان متوجه شدم آنچه استاد می فرماید، مانند آینه در قلب من نقش می بندد و هرچه به من دادند، از همان ترک گناه دوران نوجوانی دادند...