ادعای ناب
عارف بزرگوار، آیت الله ارباب دو سال آخر عمرش نابینا شد.
ایشان مدارج علمی اش خیلی بالا بود و متون را از حفظ بود.
روزی از ایشان پرسیدند:
آقا! شما پس از این همه عمر، آیا ادّعایی هم دارید؟؟؟؟
مرحوم ارباب فرمودند:
من در مسائل علمی ادعایی ندارم؛ ولی در مسائل شخصی خودم فقط دو ادعا دارم
یکی این که:همه عمرم غیبت نشینیدم و غیبت هم نگفتم.
دوم این که:در طول عمرم چشمم به نامحرم نیفتاده و کسی را هم ندیدم.
برادرم با همسرش چهل سال منزل ما بودند. در این مدت یک بار هم همسر برادر را ندیدم.
یک شب در حجره ی خود نشسته بودم، در حالی که از شدت سرما همه جا یخ زده بود. ناگهان در اتاق و حجره ی مرا زدند.
وقتی در را باز کردم، دیدم زنی از اهل یکی از روستاهای اطراف است.
او گفت: من اهل فلان روستایم؛ ماشین های روستای ما رفته است و من پول هایم را خرج کرده ام و فعلاً پولی ندارم که به مسافرخانه بروم، اینجا هم کسی را نمی شناسم، چون این مکان (مدرسه ی طلّاب) محل امنی است، آمده ام اگر اجازه دهیدامشب رادرحجره ی شما بمانم،گفتم: بیا داخل.
آمد، گوشه ی حجره نشست.
ناگهان نفسم شروع به وسوسه و تسویل نمود.
به سرعت عبایم را بر دوش افکنده، از حجره خارج شدم و به مدرس (کلاس مدرسه) رفتم و آن شب سرد را بدون لوازم گرم تا صبح در آن جا ماندم، تا مبادا نگاه و نظری داشته باشم که مرضیّ مولایم نباشد.
هنگام صبح که آمدم، دیدم آن زن رفته است. مهیا شدم و برای کلاس به نزد استاد رفتم.
ناگهان متوجه شدم آنچه استاد می فرماید، مانند آینه در قلب من نقش می بندد و هرچه به من دادند، از همان ترک گناه دوران نوجوانی دادند...