سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرکز فرهنگی توحید (مسجد امیر المومنین زازران )شهرستان فلاورجان

 

ویژه نامه ولادت امام محمد باقر (علیه السلام)


 سپیده سخن

 پدر آن بزرگوار حضرت علی بن الحسین، امام سجاد علیه السلام و مادر گرامی‏اش فاطمه دختر امام حسن مجتبی علیه السلام است. به این ترتیب آن حضرت از طرف پدر و مادرش هاشمی و علوی می‏باشد. امام باقر علیه السلام سه سال و شش ماه با جدش امام حسین علیه السلام و 34 سال با پدرش امام زین العابدین علیه السلام زندگی کرده و 19 سال و ده ماه نیز مدت امامت آن حجت الهی به طول انجامید.
پیشوای پنجم در دوران زندگی خویش با 10 تن از خلفای ستمگر اموی (از معاویة ابن ابی سفیان تا هشام بن عبدالملک) معاصر بود و سال‏های امامت آن حضرت با 5 تن از همین خلفاء مقارن شد.
این 5 حاکم عبارتند از:
1- ولید بن عبدالملک (متوفی 96، ششمین خلیفه اموی)
2- سلیمان بن عبدالملک (متوفی 99)
3- عمر بن عبدالعزیز (متوفی 101)
کرامات امام باقر علیه السلام
4- یزید بن عبدالملک (متوفی 105)
5- هشام بن عبدالملک (متوفی 125)
امام باقر علیه السلام د ر دوره امامت‏ خویش فرصت‏ های مناسبی را برای گسترش فرهنگ اهل بیت علیهم السلام، استحکام معارف شیعی و ترویج آن در میان اقشار مختلف مسلمانان به دست آورد.
در آن دوران حساس و بحرانی، امام پنجم نهضت فکری و فرهنگی گسترده‏ ای را آغاز نمود و شاگردان مهمی را تربیت کرد. از مهم‏ترین شاگردان و یاران آن حضرت می‏توان به: زرارة بن اعین، حمران بن اعین، حسن بن حسن بن حسن علیه السلام، زید بن علی بن الحسین علیهما السلام، سلیم بن قیس هلالی، جابر بن عبدالله انصاری، جابر بن یزید جعفی، بکیر بن اعین، ابان بن تغلب، فضیل بن سار، لیث‏بن بختری معروف به ابو بصیر، محمد بن مسلم ثقفی، ابو حمزه ثمالی و ... اشاره کرد. شیخ طوسی معروف‏ترین شخصیت نگار شیعی نام 468 نفر از شاگردان امام باقر علیه السلام را فهرست کرده است.
حضرت باقر علیه السلام در روز دوشنبه، هفتم ذی الحجه سال 114 ه . ق در سن 57 سالگی به فرمان هشام بن عبدالملک، دهمین خلیفه بنی‏امیه مسموم و در مدینه به شهادت رسید و در کنار مرقد پدر گرامی‏ اش حضرت سجاد علیه السلام در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
در مورد مقام و عظمت امام باقر علیه السلام به گفتاری حکیمانه از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بسنده می‏کنیم: آن حضرت روزی از امام باقر علیه السلام یاد کرده و به جابر بن عبدالله انصاری فرمود: «انک ستدرک رجلا منی اسمه اسمی و شمائله شمائلی، یبقر العلم بقرا; ای جابر! تو مردی از خاندان مرا درک خواهی کرد که همنام و هم شمایل من است. او سرچشمه‏ های علم و دانش را می‏شکافد و به دیگران توضیح داده و تفسیر می‏کند.»
در این مجال برآنیم که گوشه‏ای از کرامات و فضائل آن یادگار نبوت و ستاره فروزان علم و تقوی را بیان کنیم.

شفای نابینا
ابوبصیر از شاگردان برجسته امام باقر علیه السلام بود. او از بینایی محروم بود و از این جهت‏ شدیدا رنج می‏ برد. روزی به حضور امام باقر علیه السلام شتافته و از آن حضرت پرسید: آیا شما وارث پیامبر هستید؟
امام: بلی.
- آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله وارث تمام پیامبران و وارث علوم و دانش‏های آنان بود؟
امام: بلی.
- شما می‏توانید مرده را زنده کنید و کور مادرزاد را معالجه نمایید و از آنچه که مردم در خانه‏ هایشان می‏خورند، خبر دهید؟
امام: بلی. ما همه این‏ها را به اذن خداوند انجام می‏دهیم.
او می‏گوید: در این هنگام امام باقر علیه السلام فرمود: ای ابابصیر! نزدیک بیا. من نزدیک حضرت رفتم. آن حضرت با دست مبارک خود روی چشمان مرا مسح نمود. در این حال من خورشید و آسمان و زمین و خانه‏ ها و هرچه در شهر بود همه را دیدم.
آن گاه به من فرمود: آیا می‏خواهی که این چنین باشی و در روز قیامت‏ حساب تو مانند بقیه مردم باشد و خداوند هرچه را اراده فرمود، همان شود یا می‏خواهی به حال اول برگردی و بدون حساب به بهشت‏ بروی؟! ابوبصیر گفت: می‏خواهم به حال اول برگردم.
پیشوای پنجم بار دیگر دست‏ بر چشمان ابوبصیر کشید و چشمان او به حال اول برگشت.

در اندیشه یاران
پرورش یافتگان مکتب امام باقر علیه السلام آن چنان هوشمندانه عمل می‏کردند که هر کدام در هر منطقه‏ ای که حضور داشتند، تمام مخالفین و دشمنان اسلام و اهل بیت علیهم السلام از نفوذ و عظمت آنان در هراس بودند. آنان با فعالیت‏های فرهنگی و سیاسی خود طرح‏ها و نقشه‏ های شیطانی حکومت‏های ستمگر را افشا نموده و با سخنان روشنگرانه، حقانیت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را به گوش مردم می‏رساندند. این فعالیت‏ها آنچنان مؤثر بود که طاغوت‏های زمان، وجود آنان را تحمل نکرده و دستور قتلشان را صادر می‏کردند.
امام باقر علیه السلام در این میان از راه‏های مختلفی به یاران خویش کمک نموده و در حفظ جان آنان می‏کوشید. داستان زیر در عین اینکه یکی از کرامت‏های مهم حضرت به شمار می‏رود از شیوه‏ های مختلف آن حضرت در یاری رساندن به دوستانش نیز حکایت دارد:
جابر جعفی یکی از مهم‏ترین یاران و شاگردان امام باقر علیه السلام است. او 18 سال در مدینه از محضر امام باقر علیه السلام بهره برد و هزاران حدیث نورانی را در سینه خود جای داده بود. وی داستانی شنیدنی دارد که در این جا می‏خوانیم:
نعمان بن بشیر در سفر به مدینه جابر را همراهی می‏نمود. او می‏گوید: هنگامی که به شهر رسیدیم مستقیما به زیارت امام باقر علیه السلام شرفیاب شدیم. موقع برگشت، وی با خوشحالی تمام از امام علیه السلام خداحافظی کرده و با هم به سوی عراق رهسپار شدیم. روز جمعه بود که به نزدیک چاه «اخیرجه‏» رسیدیم. در آن جا نماز ظهر را خوانده و بعد از اندکی استراحت‏ به راه افتادیم. در این هنگام ناگاه مرد بلند قامت و گندمگونی نزد جابر آمد و نامه‏ ای به او داد. جابر آن را گرفت و بوسید و بر چشمانش نهاد. در آن نامه نوشته شده بود: «از جانب محمد بن علی به سوی جابر بن یزید.» جای مهر در آن نامه تر و تازه بود، به همین جهت، جابر به آن مرد بلندقامت گفت: از پیش امام باقر علیه السلام چه ساعتی حرکت کرده‏ ای؟
مرد ناشناس : همین لحظه!
جابر: قبل از نماز یا بعد از نماز؟
مرد ناشناس: بعد از نماز.
جابر به خواندن نامه مشغول شد، اما با خواندن آن هر لحظه چهره‏اش دگرگون می‏شد و نشانه‏ های ناراحتی در رخسارش نمایان می‏گردید، تا اینکه به آخر نامه رسید، او نامه را با خود داشت و ما همچنان به حرکت‏ خود ادامه دادیم. از وقتی که جابر نامه را خوانده بود ، دیگر او را شادمان ندیدم تا اینکه شب به کوفه رسیدیم و من در منزل خود به استراحت پرداختم.
چون صبح شد، به خاطر احترام و بزرگداشت جابر به نزدش رفتم. با شگفتی تمام دیدم از خانه‏ اش بیرون آمده و به سوی من می‏آید اما مانند کودکان تعدادی مهره استخوانی و قاب که با آن بازی می‏کنند به گردن انداخته و بر یک چوب نی سوار شده و دیوانه‏ وار می‏گوید:
اجد منصور بن جمهور امیرا غیر مامور «منصور بن جمهور را فرماندهی می‏بینم که فرمانبردار نیست.»
و اشعاری از این قبیل می‏خواند. او به من نگاه کرد و من هم به او. او به من چیزی نگفت و من هم با او حرفی نزدم. هنگامی که این شاگرد بزرگ امام باقر و دانشمند برجسته را در چنین حالی دیدم، دلم به حالش سوخت و گریه کردم. کودکان و سایر مردم به اطراف ما جمع شدند. جابر به همراه کودکان جست و خیز می‏کرد و به میدان بزرگ کوفه (رحبه) آمد. مردم به همدیگر می‏گفتند:
«جن جابر; جابر دیوانه شده است.»
به خدا سوگند چند روزی نگذشت که از جانب هشام بن عبدالملک نامه‏ ای به والی کوفه رسید. او در آن نامه به حاکم کوفه دستور داده بود که: «مردی در کوفه به نام جابر بن یزید جعفی است، او را یافته و گردنش را بزن و سرش را نزد ما بفرست.» حاکم کوفه بعد از خواندن نامه متوجه اهل مجلس شد و گفت: جابر بن یزید جعفی کیست؟ گفتند: خدا تو را اصلاح کند. او مردی دانشمند و فاضل و محدث بود که بعد از انجام مراسم حج و برگشتن از خانه خدا دیوانه شد و هم اکنون روزها در میدان بزرگ شهر بر نی سوار شده و با کودکان بازی می‏کند.
حاکم به اتفاق جمعی آمد و از بالای بلندی، میدان را نگریست. او را دید که بر نی سوار است و به همراه بچه‏ ها بازی می‏کند. گفت: «خدا را شکر که مرا از کشتن او بازداشت!» نعمان بن بشیر در ادامه می‏گوید: از این ماجرا چندی نگذشته بود که منصور بن جمهور وارد کوفه شد و گفته‏ های جابر به حقیقت پیوست.

ب) سیمای حقیقت
ابوبصیر از دوستان روشن دل اما باقر علیه السلام در یکی از سال‏ها در مراسم حج‏ به همراه آن امام طواف می‏کرد. او می‏گوید: از زیادی صداها و تکبیرهای حجاج به شگفت آمدم و به امام عرضه داشتم: «ما اکثر الحجیج و اکثر الضجیج ; چه قدر حاجی زیاد شده است و سر و صداها چه قدر بیشتر شده.»
در این موقع امام علیه السلام فرمود: «یا ابا بصیر! ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج; ای ابابصیر! چه قدر حاجی کم است اما سر و صدا زیاد است.» آیا می‏خواهی راستی گفته‏ ام را ثابت کنم و خودت با چشم خویش حقیقت گفتار مرا ببینی؟
عرض کردم: چه طور ممکن است ای مولای من؟!
فرمود: «جلوتر بیا!» من به امام باقر علیه السلام نزدیک شدم. دست مبارک را بر چشم‏ هایم کشید و چند جمله دعا کرد. در این حال من بینایی خود را باز یافتم. امام باقر علیه السلام فرمود: ای ابا بصیر! حالا به حاجیان طواف کننده بنگر. هنگامی که به جمعیت نگاه کردم، بسیاری از مردم را به صورت میمون و خوک‏ هایی دیدم که در گرد کعبه در حالت‏ حرکت‏ بودند و افراد با ایمان و حاجیان حقیقی در میان آنان مانند نوری در ظلمات می‏درخشیدند. عرض کردم: «ای مولای من! درست فرمودی و حقیقت گفتار شما بر من ثابت‏ شد، «ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج; چه قدر حاجی کم و سر و صدا زیاد است.» آن گاه حضرت لب‏ های مبارک را به حرکت در آورد و با خواندن دعائی، چشم‏های من به حالت اول برگشت