نزدیک عملـیات بود. تازه دختـر دار شده بود. یک روز دیدم ســر پاکت
از جیبش زده بیـــرون
گفتـم : چیـه ؟
گفت : عکس دختـرمه
گفتم : بده ببیــنم
گفت : خودم هنوز نـدیـدمش
گفتـــم : چـرا؟
گفت : الان موقع عملیاته ، می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده،باشه بعد.
" شهیــــد مهــــدی زین الـــدین "
از جیبش زده بیـــرون
گفتـم : چیـه ؟
گفت : عکس دختـرمه
گفتم : بده ببیــنم
گفت : خودم هنوز نـدیـدمش
گفتـــم : چـرا؟
گفت : الان موقع عملیاته ، می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده،باشه بعد.
" شهیــــد مهــــدی زین الـــدین "