مرکز فرهنگی توحید (مسجد امیر المومنین زازران )شهرستان فلاورجان

آورده اند موقعی که هارون الرشید از سفر حج مراجعت می

آورده اند موقعی که هارون الرشید از سفر حج مراجعت می کرد . بهلول در سرراه اوایستاد و منتظر بـود
و همینکه چشمش به هارون افتاد سه مرتبه به آواز بلند صدا زد هارون خلیفه پرسید صاحب صدا کیست.
گفتند بهلول مجنون است
هارون بهلول را صدا زد و چون به نزد هارون رسید خلیفه گفت من کیستم ؟
تو آن کسی هستی که اگر به ضعیفی در مـشرق ظلـم کننـد تـو را بازخواسـت خواهنـد کـرد . هـارون از
شنیدن این سخن به گریه افتاد و گفت : راست گفتی الحال از من حاجتی بخواه . بهلول گفت :
حاجت من این است که گناهان مرا بخشیده و مرا داخل بهشت کنی . هارون گفت این کار از عهده مـن
خارج است ولی من می توانم قرضهای تو را ادا نمایم . بهلول گفت :
قرض به قرض ادا نمی شود که تو خود مقروض مردمی . پس شما اموال مردم را به خودشان برگردانید و
سزاوار نیست که مال مردم را به من بدهی . گفت دستور می دهم که برای تامین معاش تو حقوقی بدهند
تا مادام العمر براحتی زندگی کنی .
بهلول گفت : ما همه بندگان وظیفه خوار خدا هستیم آیـا ممکـن اسـت کـه خداونـد رزق تـو را در نظـر
بگیرد و مرا فراموش نماید؟!