مرکز فرهنگی توحید (مسجد امیر المومنین زازران )شهرستان فلاورجان

معبود من!
اینک پیش روی توام...در میان دستهای تو..
آقای من!
بال گسترده و پر شکسته و خوار و دلتنگ و حقیر...
نه عذری دارم که بیاورم، نه توانی که یاری بطلبم..
نه ریسمانی که بدان بیاویزم...
و نه دلیل و برهانی که به آن متوسل شوم...
چه میتوانم بکنم؟؟وقتی که این کوله بار زشتی و گناه با من است؟!
انکار؟؟!!!!!!!
چگونه و از کجا ممکن است و چه نفعی دارد وقتی که همه اعضا و جوارحم به آنچه کرده ام گواهی میدهند؟!
خدای من!
این منم و پستی و فرومایگی ام!
این تویی و بزرگی و کرامتت
از من این می سزد و از تو آن
"چگونه ممکن است به ورطه نومیدی بیافتم در حالی که تو مهربان و صمیمی جویای حال منی"
خدای من!
تو چقدر با من مهربانی با این جهالت عظیمی که من بدان مبتلایم..!
تو چقدر درگذرنده و بخشنده ای با این همه کار بد که من میکنم و این همه زشتی کردار که من دارم
خدای من!
تو چقدر به من نزدیکی با این همه فاصله ای که من از تو گرفته ام...
تو که اینقدر دلسوز منی!
خدایا تو کی نبودی که بودنت دلیل بخواهد؟!!!
تو کی غایب بودی که حضورت نشانه بخواهد؟؟؟!!!
تو کی پنهان بودی که ظهورت محتاج آیه باشد؟!!
کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند
بسته باد پنجره ای که رو به آفتاب ظهورت گشوده نشود...
و زیانکار باد سودای بنده ای که از عشق تو نصیب ندارد....