مرکز فرهنگی توحید (مسجد امیر المومنین زازران )شهرستان فلاورجان

نهال خِرد باید در کوزه عشق کاشته شود و با آب احساسات آبیاری شود.« مترلینگ »

عشق چیست و عاشق کیست؟

از نظر تعریف، به کشش، علاقه و اشتیاق شدید که همراه با مهر و محبت، تمایل جنسی و ستایش کلی محبوب یا معشوق (جنس مخالف) است، عشق گفته می شود. بسیاری افراد برای بیان و توصیف علاقه و اشتیاق (یا محبت) شدیدشان برای هر چیزی به غلط از کلمه عشق استفاده می کنند (من عاشق نم باران در کوه هستم، یا من عاشق شکلات و... هستم). این سردرگمی و نامشخصی نه در تعریف بلکه در مفهوم عشق نیز وجود دارد تا جائیکه جمله I love you I am not in love with you با مفهوم من دوستت دارم ولی عاشقت نیستم را به کرات می شنویم.
در قرن حاضر مهمترین مسئله زوجین در زندگی اشتراکی شان جلوه و جایگاه عشق در روابط آنها است. به عبارت دیگر بیش از 90% زوجین براین باورند که برای یک زندگی اشتراکی موفق و خوشبخت وجود عشق لازم است. اما به تعداد آدمها، مفاهیم و برداشت های مختلفی از عشق وجود دارد و هر چه برداشت وطرز تلقی زن و شوهر از مفهوم عشق به هم نزدیک تر باشد احتمال موفقیت و خوشبختی در زندگی مشترکشان بیشتر خواهد بود. لذا قبل از هرچه ابتدا بایستی با مفاهیم و معانی عشق آشنا شویم.

اجزاء و انواع عشق

متأسفانه هنوز تعریفی دقیق، جامع و متفق القول از عشق داده نشده است و نظریه های ارائه شده هر یک از دیدگاه خاصی به عشق نگاه کرده اند. از میان تئوریهای مختلف سه مورد بیش از بقیه مورد توجه و بحث قرار گرفته اند:

انواع روابط عاشقانه (تئوری الگوی عشق)

دکتر جان لی (John lee و1973 میلادی) با بررسی و تحقیق بر روی زوجین مختلف دریافت که می توان طرز تلقی و برخورد افراد در مورد ارتباط احساسی عاطفی یا جنس مخالف را در شش گروه یا الگو طبقه بندی نمود و از آن به عنوان الگوی عشق (love style) نام برد. در این طبقه بندی سه گروه اصلی eros،ludus و stroge وجود دارد و سه نوع دیگر ترکیبی از ویژگیهای آن سه نوع اصلی هستند.
 حقایقی درباره ی عشق

عشق رمانتیک (Eros):

این همان عشق اساطیری در افسانه ها، کتابها و فیلم های عشقی (رمانتیک) است که عمدتاً بر پایه زیبایی و جذبه های فیزیکی معشوق (از دید عاشق) و شیفتگی عاشق شکل می گیرد و غالباً جزء جنسی نیز دارد و بر همین اساس، پس از دستیابی به معشوق این جزء احساسی و شهوانی بتدریج کم رنگ شده و معمولاً ظرف چند سال (گاهی ظرف چند هفته) آن ولع و وسوسه احساسی از بین می رود و در این زمان است که سایر عوامل دخیل در روابط انسانی و زناشویی (میزان صمیمیت و پیوند عاطفی) تعیین کننده آینده این نوع پیوند زناشویی و عشق خواهند بود (به مطالب و فصول بعدی مراجعه کنید).

* عشق دوستانه (storge):

همچنانکه از نام آن پیدا است چنین عشق و محبتی در پی دوستی و شناخت تقریباً کامل و داشتن معیارها، ارزشها، باورها، اهداف و علایق مشترک و مشابه و در طولانی مدت بوجود می آید (درست همانند دو دوست صمیمی). در چنین رابطه ای تعهد و صمیمیت بسیار زیاد و قوی است ولی آن تمایلات، ولع و هیجانات احساسی جنسی چندان قوی وجود ندارد.

* عشق بازی گرانه (Ludus):

در چنین حالتی بدلیل طرز تفکر، خصوصیات شخصی و اهداف، شخص تلاش به دستیابی و کنترل معشوق می کند و برای رسیدن به آن دست به هر اقدام و رفتاری می زند و به معنی واقعی نقش ایفاء می کند و از هر مانور و دروغی که لازم است، روی گردان نیست (هر چند در ظاهر امر ممکن است رفتار خود را بدلیل دوست داشتن توجیه کند). چنین افرادی تقریباً فاقد تعهد، صمیمیت و صداقت هستند.

* عشق مادرانه پدرانه (Agape):

در چنین رابطه ای فرد تقریباً نقش و جایگاهی شبیه پدر و مادر را در برابر معشوق به عهده می گیرد (مراقبت، توجه، محبت و حتی از خودگذشتگی). چنین رابطه ای در زندگی زناشویی چندان طول نخواهد کشید (در نهایت مادر یا پدر خسته و درمانده و فرزند یاغی و سرکش خواهد شد).

* عشق منطقی یا محاسبه گرانه (Pragma):

در این حالت فرد تقریباً فقط براساس منطق و محاسبه معایب و محاسن (غالباً مادی) مجذوب طرف مقابل شده (وضع مادیش خوبه، تحصیل کرده است، خانواده معروفی دارد، سنش هم زیاد بالا نیست، معتاد نیست، ظاهرش بد نیست. دیگه چی بهتر از این؟!!) و مسئله احساسی عاطفی (و شخصیتی) و تناسب و همخوانی نقش و جایگاه چندانی ندارند. چنین رابطه ای بیشتر یک نوع معامله است و انسا ن به عنوان یک کالا در نظر گرفته می شود و تا زمانیکه کالای انتخاب شده شرایط اولیه را دارا باشد رابطه نیز تدوام می یابد ولی به محض اینکه تاریخ مصرف آن بگذرد (تغییر قیافه، افزایش سن، یا بد شدن وضعیت اقتصادی و...) دور انداخته می شود.

* عشق شیدایی یا وسواسی (Mania):

در این حالت عشق تقریباً خارج از کنترل بوده و فرد از خود بیخود می شود و عقل و منطق و پذیرش واقعیت در صحنه وجود ندارند. فرد رفتاری وسواسی، حسادت آمیز، شکاک و کنترل کننده داشته و حتی ممکن است دست به رفتارهای خشونت آمیز (خودآزاری یا دیگر آزاری) بزند. بسیاری از عشق های دوران نوجوانی از این گونه است.
نکته: در روابط عاشقانه هر یک از طرفین ممکن است الگوی عشقی متفاوتی داشته باشند (مثلاً یکی عشق رمانتیک و دیگری عشق منطقی). حتی در طول مدت رابطه ممکن است الگوی عشق تغییر کند.
در مطالعات دیده شده است که رابطه ی مستقیمی بین سه نوع خصیصه شخصیتی شامل: روان پریشی (psychoticism)، برون گرایی (extraversion) و روان رنجوری (neuroticism) با انواع روابط عاشقانه وجود دارد. بطوریکه فرد روان پریش بیشتر گرایش به عشق بازی گرانه داشته و کمتر درگیر عشق پدرانه مادرانه و یا عشق دوستانه می شود. فرد روان رنجور (بسیار حساس با بی ثباتی احساسی) بیشتر دچار عشق شیدایی شده و احتمال درگیری اش به عشق محاسبه گر بسیار کم است و افراد برون گرا بیشتر درگیر عشق رمانتیک یا بازی گرانه می شوند.

تئوری دلبستگی یا پیوند عاطفی (Attachment Theory):

اولین و مهمترین جزء شخصیتی انسان که تکامل می یابد جزء احساسی عاطفی (و در نتیجه اجتماعی) اوست که قسمت عمده ی آن در 9 ماه اول تولد شکل می گیرد و از آن به عنوان پیوند احساسی عاطفی و به عبارت ساده تر رابطه مهربانه یا عاشقانه بین کودک و فرد مراقب (معمولاً مادر و گاهی تا چند نفر) است. نوع پیوند عاطفی که کودک با مادر (و درجاتی با پدر) در سه سال اول تولد برقرارا می کند تعیین کننده طرز تلقی، تفکر، احساسات و رفتار فرد با سایرین در تمام مراحل زندگی او خواهد بود. به عبارت دیگر احساس اینکه دنیا جای نسبتاً امن و امیدوار کننده ای است و می توان به دیگران اطمینان و اعتماد داشت و رابطه مهربانانه و عاشقانه برقرار کرد، در چند سال اول تولد در ضمیر فرد کاشته می شود. بر حسب نوع تعامل و رفتار مادر با کودک (یا هرکس که مسئولیت اصلی مراقبت از کودک را به عهده دارد) یکی از انواع پیوند عاطفی زیر شکل خواهد گرفت.

پیوند عاطفی امن (secure Bonding or Attachment):

این نوع پیوند عاطفی زمانی شکل می گیرد که مادر (و هر آن کس که مسئولیت اصلی مراقبت و نگهداری از کودک را به عهده دارد) به نیازهای فیزیکی و روانی (از جمله استرس و ناراحتی) کودک بی درنگ، بطور ثابت و یکنواخت و با مهر و محبت (حداقل در اکثر موارد) پاسخ دهد. چنین واکنش و پاسخی از طرف مادر شامل تُن صدا، حالت صورت و نگاه، تماس فیزیکی (در آغوش گرفتن و نوازش کردن)، تأمین محیط و فضایی آرام، راحت و دلنشین و تغذیه کودک است. به عبارت ساده تر هر گاه مادر به گریه یا بیقرارای کودک بلافاصله و مناسب و عاشقانه پاسخ دهد در وجود کودک حس امنیت، آرامش و در یک کلام عشق کاشته می شود. چنین کودکی در برقراری ارتباط با دیگران و جستجوی تازه ها پیشگام خواهد بود و پایه های حرمت نفسش بدرستی ریخته می شود و اگر سایر مراحل تکامل شخصیتی بدرستی طی شود تنها چنین افرادی هستند که در دوران بزرگسالی قادر به برقراری ارتباط احساسی عاطفی درست و انسانی بوده و آمادگی تجربه عشق واقعی را خواهند داشت. چنین کودکی... :
- درمی یابد که جهان جای امن و مطمئنی است.
- به خود و دیگران اعتماد و اطمینان می کند.
- به آینده امیدوار خواهد بود.
- قادر به برقراری روابط صمیمانه و رضایت بخش خواهد بود.
- خودجوش، خودکفا و مستقل خواهد شد و احتمال خودخواهی، خودشیفتگی و لوس شدنش بسیار کم خواهد بود.
- از بودن با دیگران لذت برده و فردی اجتماعی خواهد شد.
- فردی قابل اعتماد خواهد بود.
- به احساسات خود واقف و آگاه خواهد بود.
- از تعادل احساسی عاطفی خوبی برخوردار خواهد بود.
- اگر سایر مراحل تکامل شخصیتی اش بدرستی طی شود می تواند دهنده و گیرنده عشق واقعی و اصیل باشد.

بیشتر بخوانید: عشق چیست و عشق واقعی کدام است؟!

 

چند نکته:

* اگرچه بنیاد و اساس پیوند عاطفی در سال اول تولد ریخته می شود ولی می تواند تا 4سالگی هم دستخوش تغییر و یا اصلاح پذیر باشد. به عبارت دیگر، اگر بدلایل (همچون جدایی، بیماری و یا ناآگاهی والدین) پیوند عاطفی صحیح و سالمی بین کودک و فرد مراقب در سال اول تولد بوجود نیامده باشد والدین قادر خواهند بود تا با آگاهی، پشتکار و صرف وقت تا 4 سالگی اشتباهات و صدمات وارده را جبران کنند و یک الگوی صحیحی از پیوند عاطفی امن در ضمیر، ذهن و روان کودک بوجود آورند (بعد از آن فقط به کمک یک روان درمانگر و طی یک برنامه طولانی امکان پذیر خواهد بود).
* توصیه می شود در سال اول تولد تا حد امکان فقط یک نفر (غالباً مادر) مسئولیت اصلی نگهداری و مراقبت از کودک را به عهده بگیرد و اگر قرار است هر از گاهی فردی دیگر (پدر یا دیگر اعضای خانواده) چنین وظیفه ای را به عهده بگیرند باید نحوه ی رسیدگی و مراقبت از کودک و پاسخ به نیازهای او دقیقاً مشابه روش مادر، ثابت و یکنواخت باشد (حتی در نحوه ی تعویض پوشک، شستن کودک و...)
* در سطح بیولوژیک ارتباط و پیوند عاطفی صحیح مادر با شیرخوار از طریق تغییرات بیوشیمیایی مختلف (ازجمله ترشح هورمونها یا نوروترانسمیترهای وازوپرسین و اکسی توسین و کاهش سطح ترشح هورمونهای وابسته به استرس، خصوصاً کورتیزول) باعث شکل گیری مدارهای عصبی در مغز در جهت سلامت عملکرد آن می شود.

پیوند عاطفی ناامن (Inaecure Attachment):

هرگاه نیازها و استرس کودک بدرستی (بی درنگ، یکنواخت و مهربانانه) پسخ داده نشود، اشکال مختلفی از پیوند عاطفی غیرسالم یا ناامن شکل می گیرد. عوامل مختلفی همچون بی اطلاعی یا اختلالات شخصیتی یا روانی والدین (نظیر بدرفتاری، افسردگی، بی تفاوتی و...)، ثابت نبودن فرد مراقب (نگهداری مکرر و زیاد کودک توسط افراد مختلف)، بیماریهای شدید و طولانی مدت کودک (از جمله بستری شدن کودک در بیمارستان و عدم حضور دائمی مادر) و یا کج خلقی کودک می توانند زمینه ساز شکل گیری پیوند عاطفی ناامن شوند. چنین نوع پیوند عاطفی باعث اختلال در تکامل طبیعی و سالم مغز و بروز اختلالاتی همچون اشکال در روابط اجتماعی،حرمت نفس پایین، کاهش ظرفیت خویشتن داری، اختلالات شخصیتی، اختلالات یادگیری و حتی اشکال در سلامت فیزیکی فرد شود. کودکان با پیوند عاطفی ناامن معمولاً دارای مجموعه ای از علایم و نشانه های زیر خواهند بود که می توانند در تمام طول عمر فرد باقی بمانند:
- مشکلات عاطفی شخصیتی: حرمت و عزت نفس پایین، نیازمندی، وابستگی شدید یا استقلال کاذب، کاهش توانایی برای مقابله با استرس و موقعیت های ناگوار، بی حسی، خمودگی و افسردگی
- مشکلات جسمی: افزایش احتمال ابتلا به بیماریهای مزمن، وسواس های غذایی (نظیر پرخوری یا بر عکس کم خوری یا تمایل به خوردن چیزهای خاص و غیرعادی، ذخیره با مخفی کردن غذا، بی اشتهایی عصبی در سنین بالا و...)
- مشکلات اجتماعی: کاهش ظرفیت خویشتن داری؛ عدم توانایی در برقراری ارتباط سالم و یا حفظ آن؛ بیگانگی و یا بیزاری (سرکشی در برابر والدین و مناصب قدرت (معلم، پلیس و...)؛ رفتارهای تهاجمی و خشن؛ گاهی برخورد غیر عادی و بسیار دوستانه با افراد غریبه؛ وجود اشکال در زمینه اطمینان، اعتماد، صمیمیت و مهربانی؛ فقدان همدلی و همدردی، شفقت و پشیمانی؛ دید منفی و بی اعتمادی به خود، خانواده و دیگران.
مشکلات یادگیری و آموزشی: مسئله سازی و درد سرآفرینی در محیط های آموزشی؛ مشکلات گفتاری و زبانی به سؤالات و صحبت یا تیک های کلامی لاینقطع؛ اشکال یادگیری.
نکته: مجموعه اختلالات و علایم فوق بسیار شبیه اختلالات روانی همچون کمبود توجه و تمرکز و بیش فعالیتی (ADHD)، در خود فروماندگی (Autism)
، افسردگی و انواع مختلف اختلال اضطراب (Anxiety disorers) هستند و در برخورد با چنین کودکانی بایستی به فکر پیوند عاطفی ناامن بود.
بر اساس رابطه و پیوند عاطفی مادر (یا مراقب) با کودک چهار نوع مشخص و متفاوت پیوند عاطفی ناامن زیر ممکن است شکل گیرد:
1)پیوند عاطفی ناامن دوری گزین (Avoidant- Insecure Attachment):
چنین پیوندی زمانی بوجود می آید که مادر(مراقب اصلی) از نظر احساسی عاطفی در دسترس نبوده و یا در ابراز علاقه و محبت و رفع نیازهای احساسی عاطفی و فیزیکی کودک ناتوان یا غافل است (نظیر ترس از لوس کردن کودک). در ضمیر چنین کودکی او به دیگران و رابطه نیازی ندارد و در نتیجه کودک از برقراری ارتباط و نزدیک شدن به دیگران اجتناب کرده و اگرچه در ظاهر فردی خودکفا و مستقل به نظر می رسد ولی این پوشش و واکنش دفاعی برای درون ناامن و حرمت نفس پایین اش است. چنین کودکانی به سختی با دیگران رابطه صمیمانه برقرار کرده و ممکن است حالت تهاجمی داشته باشد و در جمع و گروهها نیز معمولاً رفتارهای قلدرمآبانه و یا کنترلی خواهند داشت.
2)پیوند عاطفی ناامن دوگانه یا نگران (Ambivalent-Insecure Attachment):
چنین حالتی زمانی رخ می دهد که مادر در برقراری ارتباط و پیوند عاطفی، رفتاری غیرثابت و غیریکنواخت دارد. بطوریکه در برابر خواسته ها و نیاز کودک گاهی بسیار پاسخگو و مهربان و گاهی بی تفاوت بوده و یا با تأخیر بیش از حد پاسخ می دهد. چنین کودکی در روابط، چندان به دیگران اعتماد ندارند (در یک حالت شک و تردید قرار دارد) ولی بدلیل امید به برآورده شدن نیازش فردی بسیار وابسته شده و حتی به معنی واقعی آویزان فرد مورد نظر می شود.
3)پیوند عاطفی ناامن درهم ریخته: (Disorganized-Insecure Attachment):
چنین حالتی وقتی رخ می دهد که نیاز کودک نه تنها نادیده گرفته می شود بلکه در رفتار و پاسخ مادر ترس و عصبانیت وجود دارد و یا اینکه خود موجب ترس و وحشت در کودک می شود (مثلاً در پی افتادن و زمین خوردن کودک همراه با حمایت و محبت کردن به کودک او را سرزنش کرده و حتی عصبانی می شود). این گروه از کودکان بطور متناقض دارای مجموعه ای از ویژگیهای افراد دوری گزین و دو گانه بوده و در مراحل بعدی زندگی رفتاری کنترل کننده و یا تهاجمی از خود نشان می دهند.
4)اختلال پیوند عاطفی انفعالی (Reactive Attachment Disorder):
این نوع که بدترین شکل پیوند عاطفی ناامن است یک بیماری یا اختلال روانی تلقی شده و در اثر کودک آزاری یا نداشتن سرپرست (خصوصاً در6 تا 12 ماهگی) بوجود می آید. این گروه به سختی خشنود و خوشحال می شوند و معمولاً حمایت و پاسخ از هیچ کس را نمی پذیرند. رشد و تکامل احساسی عاطفی و ذهنی آنها به شدت صدمه دیده و گوشه گیر هستند و درجاتی از علایم افسردگی و یا اختلال دو قطبی (شیدایی افسردگی) را نشان می دهند. در مواردی ممکن است درست برعکسم نسبت به افراد غریبه بطور غیرعادی و ظاهری، رفتار و تعاملی همچون با پدر یا مادر واقعی خود داشته باشند.

بیشتر بخوانید: ماهیت احساسات و عواطف

 

الگوی روابط عاطفی در بزرگسالی

اگر در طول زندگی کودک تا بلوغ تغییرات و تجربیات و یا وقایع اثرگذار و جدی رخ ندهد (که معمولاً رخ می دهد) الگوی پیوند عاطفی که میان کودک با مادر (یا مراقب اصلی) در سه سال اول تولد (خصوصاً 3 تا 12 ماهگی) شکل گرفته است در سراسر بقیه عمر فرد تقریباً پایدار و ثابت باقی می ماند با این تفاوت که از حیطه ی مادر خارج گشته و به اطرافیان و در کل، جهان تعمیم می یابد و تقریباً در تمامی جوانب زندگی و شخصیتی فرد (احساسات، رفتار، ادراک و تفکر) سایه می افکند. این الگو همچون ترازو و عینکی برای فرد عمل می کند تا با آن خود، افراد، رابطه و به نوعی دنیای پیرامون خود را بنگرد و ارزیابی کند. از این بابت می توان بزرگسالان را به چهار گروه اصلی زیر تقسیم نمود (تقریباً با انواع پیوند عاطفی دوران کودکی همخوانی دارند):
الف) مطمئن و امن (Secure): تقریباً فقط چنین فردی است که می تواند عشق واقعی و اصیل را تجربه کند، زیرا...

- به خود، دیگری و رابطه و پایداری آن اعتقاد و اعتماد دارد.
- از احساسات خود مطلع بوده و می تواند غالباً احساسات دیگران را درک کند.
- از اعتماد به نفس و حرمت نسبتاً خوبی برخوردار است.
- مهربان، شفیق و مراقب است.
- توانایی درک، تحمل و پذیرش تفاوتها را دارد.
- از نزدیک شدن به دیگران و برقراری روابط نزدیک نه تنها نمی ترسد و نگران نیست بلکه رضایت مند و خشنود نیز می شود.
- از ابراز و آشکار کردن خود برای دوست صمیمی اش (از جمله محبوب و معشوق خود) ترس و نگرانی ندارد.
- در عین استقلال فردی از اتکاء به یکدیگر خشنود و راضی است و در مشکلات و سختی ها، فردی قابل اعتماد و حمایت گری بوده و آمادگی و امید دریافت حمایت و کمک از دوست یا محبوب را نیز دارد.
- وفادار و متعهد است.
- در کشمش ها و اختلافات، استراتژی سازنده تری بکار می برد و سازگارتر (و نه سازشکار) است.
- لحظات و اوقات مثبت و خوش بیشتری در ارتباطات دارد (موارد مثبت بیش از منفی)
- اگر چه دوری از محبوب برایش ناخوشایند است ولی بر هم نمی ریزد و پس از مدتی زندگی عادی همچنان برایش معنی دار و لذت بخش است (هر چند با محبوب لذت بخش تر و کاملتر است).
- از اینکه محبوب حتی بدون حضور او خوش و شاد باشد نه تنها ناراحت نمی شود بلکه خشنود نیز می شود.
- خودخواه و حسود نیست.
- خلاق، نوآور و مولد است.

ب)عزلت طلب یا دوری گزین (Dismissing/Avoidant):

موضوع و مشکل اصلی چنین افرادی مسئله اعتماد است. اگرچه احساس اعتماد و امنیت نه یک قدر مطلق بلکه یک مؤلفه ی متغیر با شدت و ضعف متفاوت در موضوعات مختلف است ولی این افراد در کل نسبت به دیگران و رابطه شکاک و بدبین هستند و در ضمیر ناخودآگاهشان(حافظه ی تلویحی) افراد و روابط غیر قابل اعتماد هستند مگر اینکه خلافش ثابت شود (درست برعکس افراد امن و مطمئن) و به همین دلیل از نزدیک شدن و برقراری ارتباط صمیمانه و آشکارسازی خود بسیار گریزان هستند و حتی خود را بی نیاز از چنین ازتباط هایی می پندارند. به دلیل این ویژگی، آنها از دوری و جداشدن طرف مقابل در ظاهر چندان به هم نمی ریزند (ولی در واقع ناراحتی خود را به درون می ریزند). این افراد برای مقابله با حس تنهایی درونی خود بیشتر به خود متکی می شوند و به همین دلیل غالباً افرادی خونسرد (به عبارت دقیق تر بی تفاوت و بی خیال)، جاه طلب، بلندپرواز، خودجوش و موفق هستند. آنها بدلیل سرکوب کردن احساسات خود، در مواقع بحرانی، نطقی عمل کرده و معمولاً از ورود به کشمکش و تنازع خودداری کرده و بیشتر رفتاری تحقیرآمیز و انفعالی تهاجمی از خود نشان می دهند.
علاوه بر پیوند عاطفی ناامن دوری گزین دوران کودکی، علل دیگری همچون افسردگی، وقایع و حوادث ناگوار (PTSD، از جمله سابقه شکست ارتباطی) و برخی از اختلالات شخصیتی نیز می توانند موجب پیدایش چنین الگوی ارتباطی عاطفی در فرد شوند.
نکته: بسیاری از افراد عزلت طلب (و شکاک) بطور ناخودآگاه بیشتر افراد مسئله دار و مشکوک را انتخاب می کنند تا تأییدی برای الگوی بی اعتمادی درونی خود بدست آورند.

پ)مهرطلب، یا دو دل، یا پریشان (Preoccupied or Anxious Ambivalent):

چنین افرادی تمایل زیادی به برقراری ارتباط نزدیک و صمیمانه دارند (بدلیل وجود درجاتی از امید) ولی بدلیل شک غیر قابل رفع، ترس و غالباً نگرانی از رها شدن تمام وجود آنها را در برمی گیرد و برای رفع آن دائماً بدنبال اطمینان یافتن و تأیید از طرف مقابل هستند و به همین دلیل شدیداً گوش به زنگ و خرده بین بوده و به معنی واقعی گدای محبت، تأیید، تعریف، تمجید و توجه هستند. حسادت شدید (ترس از دست دادن جفت) از ویژگی های بارز و مشخص چنین افرادی است. همچنین این افراد غالباً کنترل کننده، شکاک، خرده گیر، انتقادگر و جر و بحث کننده هستند (به اصطلاح به همه چیز گیر می دهند).
نکته: ترس از رها شدن می تواند به صورت ترس از خیانت و بی فایی و یا مأیوس شدن از جفت باشد و در واقع افراد مهرطلب با چنین پیش زمینه ذهنی ممکن است خود پیشگام خیانت شوند و در مطالعات دیده شده است که احتمال بی وفایی و عدم تعهد در این افراد بیش از سایر گروهها است.

ت)به هم ریخته یا بی پاسخ مانده یا عشق و نفرت (Disorganized/unresolved or love & hate):

در این افراد که اکثراً سابقه کودک آزاری یا از دست دادن پدر یا مادر در دوران کودکی وجود دارد یک نوع گسستگی احساسات و افکار وجود دارد. آنها خود را بسیار ناقص و فاقد ارزش دوست داشته شدن پنداشته و خود را قربانی و طلبکار می دانند. با وجود تمایل به ارتباط، از نزدیک شدن و برقراری ارتباط صمیمانه می ترسند. غالباً خودخواه یا خودشیفته (در برابر خود دوست)، کنترل کننده، متوقع، ضد اجتماعی، پرخاشگر، بی توجه به قواعد و مقررات، احساس همدردی و پشیمانی پایین، عدم پذیرش مسئولیت رفتار خود و مستعد انواع اعتیادها هستند.

 

نقش و اثرات روابط کودکی در بزرگسالی

صرفه نظر از اینکه پیوند عاطفی دوران کودکی تا بزرگسالی ادامه می یابد یا نه، بسیاری از الگوهای فکری و رفتاری بالغین، ریشه در داده های دوران کودکی دارد که در ضمیر ناخودآگاه فرد (حافظه تلویحی یا خاطره ای) شکل گرفته است. این اثرات از طریق مکانیسم های زیر عمل می شوند:

 

1- همانند سازی یا انتقال (Identificaion or Transference): این مکانیسم یک نوع شبیه سازی ناخودآگاه از فردی (یا موقعیتی) است که در حال حاضر در زندگی شخص حضور دارد یا فردی (یا موقعیتی) که در دوران کودکی شخص نقش مهم و یا اثرگذاری داشته است. برای مثال، اگر شخص پدر یا مادری سخت گیر و بسیار منظم داشته باشد مواجهه او با یک رئیس خشک و آزار دهنده دوران کودکی اش با پدر یا مادر در ذهنش شود و به انتقاد و یا دستورات رئیس بیش از حد معمول واکنش نشان داده و منقلب شود (بدون اینکه خود از ریشه و علت چنین واکنش و احساسی باخبر باشد)؛ یا اگر فردی مادری خرده گیر و سرزنش گر داشته بوده باشد، با کوچکترین انتقاد یا نظر مخالف همسرش به هم بریزد و واکنش بیش از حدی نشان دهد.
همچنین اکثر افراد الگوی رابطه ی بین پدر و مادرشان را بطور ناخودآگاه و یا خودآگاه در زندگی و ارتباطات فردی خود بکار می بندند (مگر اینکه با مطالعه و آگاهی و نیز دریافت مشاوره اصلاح شود). این مسئله در مورد انتخاب زوج و شریک زندگی نیز تا حدودی صادق است، بطوریکه اکثر افراد بطور ناخودآگاه و تا حدی خودآگاه مجذوب فرد یا افرادی می شوند که به نوعی یادآور پدر یا مادرشان هستند و در بیشتر موارد فردی را انتخاب می کنند که بدترین ویژگی و خصیصه پدر یا مادرشان را دارند (و گاهی برعکس). مثلاً اگر ما پدری موفق و هدفمند و برنامه ریز داشتیم و او بسیار مقرراتی بود و فرصت کمی برای بودن با ما داشت و ما از این موضوع ناراحت بودیم، ممکن است همسری را انتخاب کنیم که تا حدود زیادی درویش مسلک و یا به عبارتی معنوی و راحت طلب باشد.
2- وابستگی، استقلال و همبستگی: کودک انسانی درمانده ترین موجود در میان پستانداران است و حیات او حداقل در چند سال اول تولد تماماً وابسته به دیگری است. کودک از حوالی 2 سالگی کم کم قادر به درک خود به عنوان ماهیت و موجودی مستقل می شود و از ما به من تبدیل می شود. حال بر حسب اینکه چه درجه از امنیت و اطمینان در درون او کاشته شده باشد (پیوند عاطفی امن) کودک شروع به شناسایی توانمندیها، احساسات و افکار خود (و دیگران) و تمایز آنها از دیگران و چهارچوبها و مرزها می شود و بدین ترتیب است که ویژگی شخصیتی فرد در ارتباط با دیگران که آیا فردی مستقل (independence)، وابسته (dependence) و یا متکی به یکدیگر (interdependence) باشد، شکل می گیرد و تا آخر عمر شخص باقی می ماند (مگر اینکه با آگاهی و کمک اصلاح شود). سالم ترین نوع ارتباط، نوع همبسته یا متکی به هم است (به مطالب بعدی توجه کنید).

آیا زندگی زناشویی افراد ناامن و متزلزل تر و ناپایدارتر است؟

اگرچه میزان رضایت از زندگی اشتراکی و زناشویی در میان افراد ناامن بسیار کم است اما لزوماً به جدایی نمی انجامد. در واقع در یک مطالعه بر روی تازه ازدواج کرده ها دیده شده است که میزان طلاق و جدایی در4 سال اول ازدواج در میان افراد ناامن کمتر از افراد امن بوده است که تا اندازه ای قابل توجیه است. زیرا افراد ناامن به وجود عدم رضایت از ارتباط، امید و توانایی برای اصلاح و رابطه بهتری ندارند و خود را مستحق آن نیز نمی دانند ولی افراد امن درست بر عکس.

 

آیارابطه و پیوند عاطفی ناسالم قابل اصلاح است؟

بلی. خوشبختانه با آگاهی و کمک یک روان درمانگر مطلع و با تجربه می توان تقریباً تمامی انواع روابط احساسی عاطفی غیرطبیعی و بیمارگونه را به نوع امن و سالم تغییر داد و تحول بزرگی در زندگی فرد بوجود آورد (بر حسب مورد از چند جلسه تا 100 جلسه و گاهی بیشتر). بدلیل اهمیت موضوع لازم است توضیح مختصری در این مورد داده شود.

 

 

بیشتر بخوانید: جایگاه تعهد در زندگی زناشویی

 

اصلاح ضمیر ناخودآگاه:

برای اینکه اهمیت ضمیر ناخودآگاه را دریابیم ابتدا به سؤالات ذیل توجه کنید: چرا با وجود اینکه می دانیم رفتار یا تصمیم ما اشتباه است به کرات مرتکب آن می شویم؟؛ چرا قادر به کنترل بسیاری از رفتارهایمان نیستیم؟؛ چرا از بسیاری از حیوانات غیر آزار دهنده می ترسیم؟؛ چرا در مواجهه با چهره یا چیزهای خاص، احساس و واکنش افراد متفاوت است؟؛ چرا با وجود اینکه بچه ها را بسیار دوست داریم گاهی با آنها رفتار غیر دوستانه و نادرست داریم؟؛ چرا با شنیدن یا دیدن برخی چیزها حالمان به هم می خورد؟؛ چرا دائماً خواب و رؤیا می بینیم؟؛ چرا گاهی تصمیم های نابخردانه می گیریم؟؛ چرا برخی افراد پشتکار خوبی ندارند؟؛ چرا با داشتن همسر و خانواده خوب هنوز از زندگی راضی نیستیم؟؛ چرا برخی از افراد جذب اشخاص با اختلاف سنی بسیار زیاد می شوند؟؛ چرا برخی فکر می کنند که زن یا مرد خوب پیدا نمی شود؟؛ چرا برخی در نگاه اول عاشق می شوند؟؛ و...
پاسخ تمامی سؤالات فوق به نحوی با ضمیر ناخودآگاه مرتبط است. حال ببینیم این ضمیر ناخودآگاه چیست و چه خصوصیاتی دارد و چگونه عمل می کند. یکی از پیچیده ترین مباحث علم طب، روانشناسی و حتی فلسفه تعریف و توصیف ذهن یا ضمیر است. از نظر تعریف، به فرآیند یا عملکرد مغز که همراه با درک، احساس، قضاوت و یا رفتار است، ذهن (mind) گفته می شود که در علوم مختلف به آن ضمیر، روان، روح، نهاد، نفس، خود و یا خویشتن نیز گفته می شود. ضمیر یا ذهن خود دارای سه جزء خودآگاه (Self- conscious mind)، نیمه خودآگاه (Self- Subconscious mind) و ناخودآگاه (Self- Unconscious mind) است. ضمیر یا ذهن خودآگاه روند یا جریان افکاراختیاری و عمدی در لحظه است که فرد از علت و چرایی آن نیز آگاه است. نظیر فکر کردن، حل مسئله ای، صحبت کردن، توجه کردن به چیزی، خواندن این متن و...
در ضمیر نیمه خودآگاه عملکرد مغز به صورت خودکار انجام می شود ولی شخص می تواند آن را به سطح ناخودآگاه خود وارد کند و بر آن واقف شود. نمونه مشخص ضمیر نیمه خودآگاه، عملکرد ما در انجام کارهای عادتی است. برای مثال در موقع رانندگی یا رفتن به مسیری آشنا، عمدتاً ضمیر نیمه خودآگاه ما فعال است و ضمیر خودآگاه ما به کارهای دیگری مشغول می شود (مثلاً صحبت کردن با دیگری یا گوش دادن به رادیو و...)
ضمیر ناخودآگاه مسئول جز احساسی عاطفی شخصیت وجودی فرد است و بر درک، افکار و رفتار شخص بطور مستقیم و غیرمستقیم، بدون اینکه فرد از چرایی و علت آن مطلع شود (مگر در هیپنوتیزم یا خواب) تأثیر می گذارد. خواب و رؤیا و پاسخ تمامی سؤالات ذکر شده، مربوط به فعالیت ضمیر ناخودآگاه است. از نظر علم نوروفیزیولوژی مرکز و مسئول اصلی ضمیر خودآگاه قسمتهای قشری نیمکره چپ و مرکز اصلی ضمیر ناخودآگاه دستگاه لیمبیک و قسمتهایی از قشر نیمکره ی راست مغز است.
حال ببینیم ضمیر ناخودآگاه چگونه عمل می کند. اصولاً عملکرد مغز از طریق فعالیت الکتروشیمیایی میلیاردها سلول عصبی (موسوم به نورون) صورت می گیرد. عموماً هر سلول عصبی با صدها تا هزاران سلول عصبی نزدیک و دور ارتباط برقرار می کند و بدین ترتیب در مغز میلیاردها مدار عصبی و مراکز کنترل وجود دارد (همانند سیم کشی برق یک شهر بزرگ) و نحوه ی سیم کشی مدارهای مغزی تعیین کننده شخصیت و ماهیت وجودی هر فرد خواهد بود. برای درک بهتر قضیه اگر فرد را یک ساختمان در نظر بگیریم، سیم کشی آن ساختمان معادل سیستم عصبی فرد خواهد بود. بدین ترتیب که تا قبل از گچ کاری ساختمان (معادل دوران جنینی) الگوی کلی سیم کشی ساختمان انجام می شود و در پایان بر حسب اینکه دو سر سیم هر یک از وسایل الکتریکی به کدام کلید وصل شود، عملکرد آن کلید مشخص می شود. مثلاً زدن یک کلید باعث روشن و خاموش شدن لامپ خاص و کلید دیگری وسیله ای دیگری را بکار می اندازد. در مورد مغز نیز ساختار اصلی و کلی آن در دوران جنینی فرد شکل می گیرد و بعد از تولد بتدریج مدارها و مراکز هر یک از ویژگیهای شخصیتی فرد تکمیل و تثبیت می شوند. بطوریکه حدود 80% شخصیت و ماهیت وجودی فرد در همان 8 سال اول شکل می گیرد که تقریباً تمامی آنها در محدوده ی ضمیر ناخودآگاه قرار می گیرند. سه خصیصه یا جزء اصلی ضمیر ناخودآگاه عبارتند از: احساس امنیت و اطمینان (پیوند عاطفی)، حرمت نفس (ارزشمندی، کفایت، توانمندی) و ابتکار و خودجوشی (هدفمند بودن، پذیرش مسئولیت، اعتماد به نفس و...). نکته مهم در رابطه با مراحل تکاملی ضمیر ناخودآگاه، ترتیب آنها است. بدین معنی که لازمه تکامل سالم و درست هر یک از اجزاء، تکامل درست جزء و خصیصه قبلی است. برای مثال اگر در 18ماه اول تولد پیوند عاطفی درست شکل نگرفته باشد، تکامل حرمت نفس فرد که در 2 تا 3 سالگی صورت می گیرد بدرستی انجام نخواهد شد و همین طور الی آخر.

 

« خشت اول گر نهد معمار کج *** تا ثریا می رود دیوار کج ».

حال برای درک بهتر عملکرد ضمیر ناخودآگاه به ضرب المثل « مارگزیده از ریسمان سیاه سفید می ترسد » توجه کنید. در این جمله یک