مرکز فرهنگی توحید (مسجد امیر المومنین زازران )شهرستان فلاورجان

ریشه جدال احسن و جدال باطل‌
لازم به تذکر است که از نظر قرآن ریشه جدال احسن وحى و الهام الهى و حکمت‌طلبى است و ریشه جدال باطل القائات شیطان رجیم و حمیت خواهى و عصبیت‌طلبى است، «انّ الشیاطین لیوحون الى اولیائهم لیجادلوکم و ان اطعتموهم انکم لمشرکون»(17) شیطان‌ها به دوستان خود مطالبى مخفیانه القاء مى‌کنند تا با شما مجادله کنند و اگر از آن‌ها اطاعت کنید شما هم مشرک خواهید شد.
چون جدال در مسائل فکرى از مقدمات وهمى و خیالى و در مسائل علمى از تعصب و حمیت باطل (که هر دو خصلت از ابزار شیطان است) سرچشمه مى‌گیرد، اگر کسى حق را نفهمیده و گرفتار عصبیت شده، در تحت ولایت شیطان قرار دارد و داراى جدال باطل است.

چگونگى جدال رسول خدا
خداى سبحان پیامبرش را به جدال احسن امر فرمود و او نیز آن امر را امتثال کرد.
روزى در محضر امام صادق(علیه السلام) سخن از جدال به میان آمد که آیا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اهل جدال بودند یا از آن نهى مى‌کردند: امام(علیه السلام) فرمود: رسول خدا به طور مطلق از جدال نهى نکرد بلکه طبق دعوت خداى سبحان به جدال احسن، سیره آموزنده آن حضرت، حفظ جدال احسن و ترک جدال غیر احسن بود و پیروانش را نیز از جدال غیر احسن باز مى‌داشت.(18) «و لاتجادلوا اهل الکتاب الّا بالّتى هى احسن»(19) تو و پیروانت با اهل کتاب جز با جدال احسن جدال نکنید.

معیار جدال احسن‌
از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند، جدال غیر احسن چیست؟ آن حضرت فرمود: جدال غیر احسن و نازیبا و ناپسند آن است که در اثر ضعف فکرى خود، حقى را انکار کنید و یا باطلى را بپذیرید یا در اثر سوء استفاده از ضعف فکرى رقیب چنین کارى را انجام دهید.(20)
وقتى کسى اهل تفکر و استدلال نبود، ناچار جاهلانه سخن مى‌گوید، گاهى حق رقیب را انکار مى‌کند، گاهى باطلى را که رقیب ارائه مى‌دهد، مى‌پذیرد، این جدال غیر احسن است.
اما جدال احسن آن است که مقدمات حق مبرهن بوده مورد پذیرش و تسلّم طرف مقابل باشد و به عبارت دیگر حق مقبول جدال احسن است.

نمونه‌اى از جدال احسن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)
روزى عده‌اى از صاحبان مذاهب گوناگون نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) باریافتند و هر کدام سخنى گفتند، یهودیان مى‌گفتند عزیر فرزند خداست، تو اگر ادعاى ما را پذیرفتى، باید از ما تبعیّت کنى، زیرا ما در این مطلب حق و صحیح پیشگام‌تر از تو هستیم و اگر این مطلب را نپذیرفتى مابه مبارزه فکرى و مخاصمه با تو برمى‌خیزیم.
مسیحیان گفتند: عیسى فرزند خدا و با خدا متحد است، ما براى مناظره آمده‌ایم، تو اگر دعوت ما را پذیرفتى باید تابع ما باشى زیرا درتشخیص حق پیشگام‌تر از تو بودیم و گرنه با تو به مناظره برمى‌خیزیم.
مادیین و ملحدان گفتند: اشیاء ابتداء و انتها ندارد و چون عالم ماده ازلى است نیاز به فاعل ندارد، زیرا تحولات و تطورات در شکل ظاهرى جهان ماده است نه در ذات ماده ازلى، اگر تو این معنا را پذیرفتى باید تابع ما باشى در غیر این صورت با تو به مبارزه فکرى برمى‌خیزیم.
ثنویه و دوگانه پرستان گفتند: نور و ظلمت دو مبدأ براى عالم هستند خیرات را به نور و شرور را به ظلمت نسبت مى‌دهیم، آن‌ها نیز همان سخن یهودیان و دیگران را گفتند.
مشرکان حجاز نیز گفتند: جهان خالقى دارد و آن خداست. اما تدبیر امور آن را بت‌ها به عهده دارند و احترام و عبادت آن‌ها سودمند بوده و انسان را از زیان مى‌رهاند، آن‌ها نیز مانند دیگران گفتند ما براى مناظره آمده‌ایم باید از ما پیروى کنى، در غیر این صورت باتو مبارزه خواهیم کرد.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) پس از استماع سخنان پیروان مذاهب، در پاسخ فرمود: «آمنت باللّه وحده لاشریک له و کفرت بالجبت و بکل معبود سواه» به خداى یگانه بدون شریک ایمان دارم و به جبت و هر معبودى غیر خداى سبحان کفر مى‌ورزم، من هم به اصل وجود مبدأ هستى معتقدم و هم به وحدت آن، آنگاه فرمود: آیا من سخن شما را بدون حجت بپذیرم یا آن را بابرهان قبول کنم؟ من حجت خدا هستم و حجت خدا نه بدون برهان سخن مى‌گوید: و نه بدون برهان سخن کسى را مى‌پذیرد.

پاسخ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به یهودیان‌
رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به یهودیان فرمود: «اگر حق به برهان متکى است، شما که مدعى هستید، عزیر فرزند خداست، دلیلى بر فرزندى عزیر ذکر کنید. گفتند دلیل آن است که او تورات را احیاء کرده و در خاطره‌ها و کتاب‌ها زنده نگه داشته است، بعد از آن که از خاطره‌ها و کتاب‌ها رخت بربسته بود، پس هیچ کس جز او سمت او را که همان فرزندى خداست نخواهد داشت.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ابتدا اصل موضوع را تحلیل کرد، آن گه به نقد و بررسى آن پرداخت حضرت فرمود: منظورتان از این که مى‌گویید، عزیر فرزند خداست چیست؟ اگر منظور فرزندى مادى است، آن طور که هر پدر جسمانى پسر مادى دارد، این معنا از نظر عقل بر خداى سبحان محال است و شما هم محال بودن آن را مى‌پذیرید زیرا خدا همسرى ندارد، چیزى از خدا جدا نشده و خدا از چیزى جدا نشده، او بسبیط محض و مجرد صرف است. همتا و همسر و زاد و ولد ندارد، آن چه شما مى‌گویید: مستلزم تجسم مادیت و ترکّب است که هم عقل آن را محال مى‌داند و هم وحى و کتاب‌هاى آسمانى و هم موسى کلیم و هم شما محال بودن آن را مى‌پذیرید. و اگر منظورتان فرزندى تشریفى و کرامت است، مانند آن که استاد فرزانه و حکیم درباره شاگرد هوشمندش بگوید: او فرزند من است نه به معناى ولادت در این صورت نیز قابل نقض است. زیرا اگر شما عزیر را فرزند خدا مى‌دانید و موسى را فرزند خدا ندانید با این که اصل تورات و دین یهود را آورده است و عصاى معروف و ید بیضاء و آیات و بینات دیگر چون غرق کردن آل فرعون از ره آورد موسى کلیم بود، اگر عزیر را پسر خدا دانستید، لقب بالاترى را باید به موساى کلیم بدهید. زیرا اگر استاد دانشمندى به شاگرد هوشمند خود بگوید: فرزند من، به هوشمندتر مى‌گوید: برادر من چه این که به افضل از خود مى‌گوید: استاد من، شما هم درباره موساى کلیم باید بگویید او برادر خداست.
چون مقام برادر بالاتر از مقام پسر است و مقام موسى هم بالاتر از مقام عزیر است اگر آن مقدار کرامت عزیر باعث شود که او فرزند خدا باشد. کرامت موساى کلیم که از او به مراتب بیشتر است باید باعث شود که او برادر و رفیق خدا باشد در حالى که شما این تعبیر را درباره عزیر دارید و درباره موساى کلیم هرگز جایز نمى‌دانید.
این پاسخ در واقع جدال احسن بود و وقتى سخن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به اینجا رسید: گفتند: اى محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) به ما مهلت بده تا در این زمینه بیندیشیم. حضرت فرمود به شما مهلت دادم، اما از تعصب و جمود بکاهید و بر انصاف و تفکر بیفزایید، تا خداوند شما را هدایت کند، در واقع رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به آن‌ها توصیه کرد که اهل نظر و تحقیق باشند نه تقلید.

پاسخ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مسیحیان‌
با توجه به این که مسیحیان گفته بودند: عیسى فرزند خدا و متحد با اوست، رسول خدا در پاسخ آن‌ها فرمود: این که شما مى‌گویید: خدابا عیسى متحد شده، براى این که از ابتداى محاوره موضوع آن شناخته شود، اتحاد را معنا کنید، آیا منظور شما از اتحاد حقیقى است؟ و یا کنایه از کرامت و بزرگداشت؟ اگر منظور شما اتحاد حقیقى است، اتحاد حادث با قدیم و ممکن با واجب محال است، چون یا مستلزم جمع بین حدوث و قدم(جمع بین نقیضین) است و یا تبدیل حادث به قدیم و قدیم به حادث که هر دو مستحیل است.
توضیح مطلب: «قدیم» یعنى موجودى که مسبوق به عدم یا غیر نیست و «حادث» یعنى موجودى که مسبوق به عدم یا غیر است. اتحاد قدیم و حادث، یعنى شى‌ء معیّن در حالى که قدیم است، حادث باشد و در حالى که مسبوق به عدم نیست، مسبوق به عدم باشد جمع بین نقیضین است. و چیزى که قبلاً قدیم بود، بدل به حادث شود، یعنى چیزى که قبلاً مسبوق به عدم نبود، مسبوق به عدم گردد. نیز مستحیل است زیرا چیزى که نبود، هرگز تبدیل به بود نخواهد شد، اگر چیزى سابقه عدم نداشت، دیگر براى او سابقه عدم، فرض صحیح ندارد. اگر چیزى به خود متکى بود و مسبوق به غیر نبود، دیگر ممکن نیست مسبوق به غیر گردد. زیرا اگر هستى چیزى عین ذات او بود، نه مسبوق به غیر است و نه مسبوق به عدم، و این ذات هم قابل تغییر و تحول نیست. و اگر هستى چیزى عین ذات او نبود، به یقین مسبوق به غیر و عدم خواهد بود و چیزى که مسبوق به غیر و عدم است، نمى‌تواند مسبوق به غیر و عدم نباشد.
بنابراین، شى‌ء واحد در حالى که واحد است نمى‌تواند هم قدیم و هم حادث باشد و شى‌ء قدیم نمى‌تواند به حادث تحول یافته و یا شى‌ء حادث به قدیم متحول گردد. پس اگر منظور شمااز اتحاد، معناى حقیقى آن باشد، این محال است چه به صورت جمع و یا به صورت تحول و انقلاب؛ لذا فرمود: چون خداى سبحان قدیم است و عیساى مسیح حادث است و عیسى،مسبوق به عدم و غیر است و خداى سبحان، مسبوق به عدم و غیر نیست، اگر خداى قدیم بخواهد حادث بشود، دو صورت دارد که هر دو صورت آن چنانکه بیان شد مستحیل است و ریشه قرآنى مسئله نیز همان است که فرمود: «لیس کمثله شى‌ء».(21) خداى سبحان غنى محض است بنابراین نیازى به غیر ندارد، پس هستى او عین ذات اوست و در این صورت نه سابقه عدم دارد و نه مسبوق به غیر است و نمى‌تواند با محتاج که مسبوق به عدم و غیر است، متحد باشد.
اینکه فرمود: «یا أیها الناس أنتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحمید.»(22) اختصاص به غیر عیسى ندارد، بلکه عیسى و غیر عیسى در این حکم یکسانند، همه ممکن‌ها مسبوق به غیر و محتاج به خدا هستند.
اما اگر مراد شما از این اتحاد، کرامت است، زیرا عیسى(علیه السلام) موجودى کریم و برجسته است، در نقض این حکم باید گفت: این کرامت، اختصاصى به حضرت مسیح ندارد، زیرا انبیاى دیگر چون ابراهیم، نوح، آدم و...(علیهم السلام) هم از کرامات برخوردار بوده‌اند. چگونه درباره انبیاى دیگر، قایل به اتحاد نشدید اما در خصوص عیسى(علیه السلام) سخن از اتحاد به میان آوردید؟ بعد از ارائه این برهان، عده‌اى از ترسایان ساکت شدند و به یکدیگر نگاه کرده برخى از آنان گفتند: همان طور که خداوند در قرآن، ابراهیم را خلیل خود معرفى کرد، «واتخذ اللّه ابراهیم خلیلاً»(23) عیسى(علیه السلام) را هم به عنوان فرزند خود گرامى داشت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: این قیاس مع الفارق است زیرا خلیل بودن ممکن است، اما فرزند بودن و متحد شدن با خدا محال است. ممکن است انسانى بر اثر کمال علمى و عملى خلیل اللّه بشود ولى اتحادش با خدا مستحیل است.

معناى خلیل‌
خلیل یا از «خَلّت» به معناى فقر و نیاز است و یا از «خُلّت» به معناى رازدارى و رازدانى است، اگر به معناى فقر و نیاز باشد ابراهیم را خلیل مى‌گویند، براى اینکه احساس کرد که به غیر خدا محتاج نیست، گرچه همه نیازمند به خدا هستند «یا أیها الناس أنتم الفقراء الى اللّه»(24) لیکن عده‌اى آن را ادراک مى‌کنند و عده‌اى درک نمى‌کنند. آنها که ادراک نمى‌کنند، یا به خود متکى هستند و یا به دیگران و آنها که فقر عمومى را درک مى‌کنند و سراسر جهان را فقیر و نیازمند مى‌دانند، نه به خود متکى هستند و نه به غیر خدا تکیه مى‌کنند بر خلاف کسى که این حقیقت را نفهمیده خود را غنى یا مستغنى مى‌پندارد و طغیان مى‌کند: «انّ الانسان لیطغى* أن رآه استغنى‌»(25) ابراهیم خیلیل(علیه السلام) این واقعیت را مشاهده نمود یعنى فهمید که نیازمند است. تنها خداى سبحان مى‌تواند نیازهاى او را رفع کند.
کسى که خود را بى‌نیاز بپندارد یا نیازمند بداند اما گمان کند دیگرى یا دیگران، توان رفع نیاز او را دارند، حقیقت خود رانشناخته است، زیرا واقعیت انسان و هر موجود ممکن دیگر، عین فقر به خدا و ربط به اوست، وقتى خود را نشناخت به یقین خدا را هم نشناخته است، نه از آیات آفاقى خدا اطلاعى دارد و نه از آیات انفسى وى سهمى برده است، اما ابراهیم(علیه السلام) خود را شناخته، در سرّاء و ضرّاء فقط به خدا تکیه کرد، آن روز که ظفرمندانه بتها را شکست، فقط به خدا متکى بود، آن روزى هم که محکوم به آتش شد، «حرّقوه و انصروا الهتکم»(26) جز به خدا تکیه نکرد، مى‌گویند: وقتى جبرئیل عرض کرد من مأمورم به خواسته‌هاى تو پاسخ دهم، در حالى که او را به آتش مى‌انداختند، فرمود، من محتاجم، ولى نه به تو زیرا تو نیز مانند من محتاجى و قدرتى که دارى قدرت خداست که در تو ظهور کرده است.
«ان کل من فى السموات و الأرض الّا آتى الرحمن عبداً»(27): هیچ موجودى در آسمان و زمین یافت نمى‌شود جز اینکه ازجهت ذات، صفت و فعل، نیازمند خداست و این عبودیت به عنوان فقر ذاتى، از هر سه جهت، فراگیر هر موجود ممکن است، لذا خلیل خدا که از توحید ناب برخوردار است گفت: حتى سؤال هم نمى‌کنم، زیرا علم خدا به حال من کافى است و نیازى به سؤال نیست و این مقام از برجسته‌ترین مقامات کسانى است که در اثر آگاهى فوق العاده، حتى در محضر خداوند به خود اجازه سؤال هم نمى‌دهند، زیرا مى‌دانند خداى سبحان که ولىّ محض است، آنها را اداره مى‌کند، تنها تحت ولایت خداى سبحان هستند و خداى سبحان هم که فعال ما یشاء است، جز حکمت و مصلحت چیزى نمى‌خواهد و کارى نمى‌کند، گرچه اگر اذن خاص صادر گردد خواسته خود را با او در میان مى‌گذارند.
ابراهیم خلیل(علیه السلام) در کمال انقطاع، به خداى سبحان توکّل کرد و از این جهت خلّت و فقر خود را به او سپرد تا آن غنى محض، به فقرش پاسخ مثبت دهد. و چون در خَلّت منقطع و در احساس نیاز، کامل بود و در رفع نیاز، به خدا تکیه و به علم خدا بسنده کرد، حتى رفع نیاز را به زبان هم نیاورد، از این جهت خلیل اللّه شد.
 

پی نوشت ها:
1.       سوره احزاب، آیه 45 ـ 46.
2.       سوره نحل، آیه 125.
3.       سوره انعام، آیه 149.
4.       سوره یوسف، آیه 108.
5.       همان،آیه 24.
6.       سوره قصص، آیه 32.
7.       سوره نمل، آیه 64.
8.       سوره طور، آیه 35 ـ 36.
9.       سوره انبیاء ، آیه 22.
10.     سوره ملک، آیه 3ـ4.
11.     مفردات، ذیل کلمه موعظه.
12.     المیزان،ج 12،ص .
13.     سوره آل عمران، آیه 64.
14.     دعوت به فرمان های توحیدی و الهی.
15.     سوره انعام، آیات 151 ـ 153.
16.     بحارالانوار، ج 19، ص 8 و 9 و 10.
17.     سوره انعام، آیه 121.
18.     تفسیر برهان، ج 3، ص 253.
19.     سوره عنکبوت، آیه 46.
20.     تفسیر برهان، ج 3، ص 253.
21.     سوره شوری، آیه 11.
22.     سوره فاطر،آیه 15.
23.     سوره نساء،آیه 125.
24.     سوره فاطر،آیه 15.
25.     سوره علق ،آیات 7 ـ 8.
26.     سوره انبیاء ، آیه 68.
27.     سوره مریم،آیه 93.