مرکز فرهنگی توحید (مسجد امیر المومنین زازران )شهرستان فلاورجان

نظر

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضوء در کوچه لیلا نشست

عشق ، آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام سبویش کرده بود

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق ، دارم کرده ای

خسته ام زین عشق دل خونم نکن

من که مجنونم ، تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ، من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم

در رگت پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی