پيام
+
راه برون رفتي نيست....با خدا رفيق باش...به نفعته....
كيوان گيتي نژاد و
02/8/18
كيوان گيتي نژاد و
هيچ راهي بن بست نيست و هيچ مسيري بي منتها نيست حتي اگر دو خط موازي هم يکديگر را با فاصله مشايعت مي کنند از درون آهن رباي دلهايشان آنها را جفت هم مي کند آنجايي که راهي جز يک مويه سوراخي به سوي رهايي نمي ماند و تاثير زندگي موازي در آنها شوقي در مسير مشايعت هم ايجاد کرده که بعد از رهايي از اين زندگي موازي همواره همه موجي واحد آقيانوس عشق و شادي و غم را متحير آن عظمت عشق و باور موازي قرار خواهند داد
كيوان گيتي نژاد و
ما با خدا رفيقيم نباشيم هم ادعاي رفيق بودن کار سختي نيست کافي ست بخندي يک نماز يوميه هم کنارش قرار دهي يک پيراهن مشکي....ولي رفاقتي که ماندگار است هم منشا متهورانه ندارد و هم بقايش با يک عذاب مادرشده تهديد به تخريب نميشود و دوسر سود است رفاقتي است که منشا و مبدا آن همان تمثيل دو خط موازي در فوق گردد
كيوان گيتي نژاد و
در اينجا از بدو خلقت که اگر خدا عاشق نبود ما خلق نميشديم و منظور از خلقت عبادت و تلاش براي تقرب بيشتر به وجود نامتناهي و بخشنده اش نميشدو به او عاشقانه از سر عشق و ترس توامان نه ترسي با منشا لولوخورخوره بلکه ترسي که عاشق از مو برداشتن ناخن معشوق در سينه دارد عشقي که در نهايت به توهم در سينه مجنون او را مالک عشق لسلي ميکند
كيوان گيتي نژاد و
خدايي اين خدا چه خداي بزرگي ست که اگر بنده اي خلق مي کند راه عشق آموزي را در او حکايت مي کند آنجا که يکي قدر آن روح القدس پرتو دروني خ يش را از يک برگ مي آموزد نشانه برتري اش را و ديگري که اين پرتو ذات ازلي را دروجودش ناديده مي گيرد چون قوم موسي که ديگر از معجزه و نشانه چيزي نبود که پيامبرشان نياورد برايشان درآخر گوساله پرستي اختيار ميکنند
كيوان گيتي نژاد و
يکي را به برگي عرش خود را مي بيند و طاق بستان برمي گزيند ديگري دنياي و عالم را نشان مي دهند همچو قوم بني اسرائيل نعمات عالم را به آنان تخصيص مي دهند سرزمين اشرافي زير پايشان قرمز پهن مي کنند پيامبرشان را دريا را دو نيم مي کند و نيل را سرخ و يک امپراطوري را به زير آب مي برد براي يک عرض حاجت پشت کوه و از آنجا دو کوچه انورتر
كيوان گيتي نژاد و
کل دين را در ده خط تستي آماده آزمون آخر و دکترا مي کند با دنيايي شادي مي دود تا خبر از رسيدن به همه آن نعمت و عزت و شرف ووو. فقط به واسطه آدم بودن آنها عجب خدايي ست خداي مابگذريم وقتي پاي کوه ميرسد و چشمش به آن گوساله بدريخت مي افتد و امام منصوبشان را مي بيند سمن بکر يک گوشه نشسته دو انگشتي کف ميزند
كيوان گيتي نژاد و
خداوند سر هيچ پيمبري نياورد آنچه را که قوم بني اسرائيل فقط مي توانست با کرين خداوند اينگونه تا کند که به يکباره وقتي آن نقاشي مزين شده را که ابليس به دامانش نهاد اي کاش گفت فرعون و دار و دسته اش را بعد اين رويداد بر فرق سرش نهاد و آرزو مي کرد اي کاش هاليوود امروزي ميشد و فيلم ده فرمان
كيوان گيتي نژاد و
تدوين گرش ذره اي سرعت فيلم را بالا مي برد شايد يک سرباز از ميان فرعونيان بيرون مي آمد ز دريا اين قوم را سلاخي مي کرد و جهاني را از لوث وجود منحوث ايشان نجات مي داد اما نشد و همين نسناسان صهيونيست ذهن موسي کريم الله را خواندن و با هاليوود از طريق جادوگران حيفا ديده خود
كيوان گيتي نژاد و
و با کارگردانان و گردنکشان و بازيگران و قدرت شيطاني که ميشد از کنار قدرت عرفاني و اللهي که ميشد ناجي بشر باشد و تبليغ دين و ادب و عشق اللهي را حکايتگر عين عماريون تاريخي شود را به دست ابليسيان افتاد از آنروز گاو بني اسرائيل کار خود را کرد اين شد
كيوان گيتي نژاد و
که کريم الله در لحظه اي ارور داد و ده فرمان را به جاي اينکه بر سر قومش بکوبد يکي بر سر خود ديگري بر سر گاو آنها کوبيد به اميد آنکه هاليوود زمان خود را نابود شايد قوم اش در آينده بعد از از بين بردن سيستم فرهنگي سينمايي سامري آن روز
كيوان گيتي نژاد و
قومش آن موقع که فريب ابليس خورده بودند با نابود شدن مظهر ابليس آن وقت که گاو بني اسرائيل بود و اينکه وقتي مي ديدند پيامبرشان هم زد به کوه دشت و بيابان و تا امروز هم مفقود الاثر مانده است و امامشان را هم قربون برم هارون هم وقتي داداش را زد بيابان رفت به سامري گفت کار خود کردي راستشان بزار بگذار آدم شوند
كيوان گيتي نژاد و
و سامري هم که ديگر پولي نداشت و گوساله اش هم شست و داغون شد مثل سينما رکس آبادان که سوخت در آتش او هم رفت جهنم پيش ابليس بزرگ و ديگر اجازه بازگشت به اين قوم نيافت ولي چه شد ابليس اعظم هم گاو و هم سفيرش را ديگر به قوم بني اسرائيل نفرستاد
كيوان گيتي نژاد و
واضح است همه چيز جاي خود بود ديگر ابتدا سامري خبر نداشت اين قوم روزي به جاي سفير خود جميعا ميشوند سر کنسولگري ابليس بر کل عالم همون قومي که اگر موسي خبط نمي کرد و آن پيوند قوم خويشي او را به ترحم و اميد باطل به آينده و خيال واهي که هاليوود به دست يهوديان خداشناس هرچند انگشت شمار تاسيس ميشود و قومش هدايت اللهي با اين اتم تبليغات ميشوند
كيوان گيتي نژاد و
صد افسوس که آنزمان جادوگران صهيونيست خواندند آنچه از ذهن موسي گذشت براي اين بود که گوساله که سوخت صانع اش هم ديگر آنچنان لقمه دلسوزي نبود امامشان هم که از ابتدا برايشان دو انگشتي ميزد کافي شد جميله بني اسرائيل را به عقد سفيدش گزاردند چند وقت بعد خود خدايش بيامرزد بگذريم
كيوان گيتي نژاد و
حال همين قوم بني اسرائيل که خود را در توهم در کشتي با خداوند پيروز ميدان مي ديدند مثل جشن پورن که خواب تسلط بر سپاهي راستين از ميان شجره اي والا که پيامبرش خاتم الانبيا محمد نه چون هارونيان که از ميان شير خدا حيدري کرار فرزندي حيدري را از خود بجاي نهاد کخ حيدر حي ناميدند و فرزندش حيدر ثاني
كيوان گيتي نژاد و
از ميان ملتي حيدري و استشهادي سپاهي و بسيجي و ارتشي خواهند به اين رساي تاريخ بشريت همانکه خون پيامبران اولي العظمي بر روي چارقد خونينشان نشسته است آن قومي که ابليس سفارش را از آن قوم فراخواند چون ديگر سفير نياز نداشتند و سرويس هاي کنسولگري هم نياز نبود اين قوم در سراي اللهي شدند سفيران جان نثار ابليس که سفارت را به سرزمين مقدس فلسطين کشيدند و ملتي را
كيوان گيتي نژاد و
مظلوم شهيد کردند و مي کنند اکنون و با گاو بني اسرائيلي که بايد موسي کريم بر سر قومش مي نهاد و دلسوزي براي گرگ کردنش اين شد که اول سيستم اطلاعاتي او را هک کردند و بعد گاو هاليوود خلق کردند و حالا جنايت مي کنند و کودک بي دفاع و زن بي سلاح را در روز زير آسمان خدا و آنهمه ماهواره ميزنند سلاخي مي کنند و هاليوود هم برايشان هورا مب کشد
كيوان گيتي نژاد و
باقي اش مي بينيد و مي شنويد و ميفهميد پس مي بينيد هميشه چاره اي هست و راه برون رفتي وجود دارد فقط بستگي به اين دارد که شما بخواهيد کدامين مسير و ک امين مکان و سرمنزل را انتخاب کنيد اگر چون قوم بني اسرائيل بخواهيد جهان را افسون کنيد مي بينيد خود افسون و نفرين شديد و به سوي نابودي ميريد
كيوان گيتي نژاد و
خود را در نهايت نابود مي کنيد ولي ديگري چاره اي مي يابد از قعر چاه بر زمين پا مي گذا د و کسي که در قعر چاه انتظار ديدن چهره گرگان را مي کشيد به جايي مي رسد که در قصر فرعون زليخا دنبالش مي کند و اون فرار مي کند و تازه التماس مي کنند زليخا و همه در و ديوار قصر که بابا اين زليخا است يوسف کجا داري در ميروي اي خدا بي خبر اين زليخا ..و...بگذريم
كيوان گيتي نژاد و
حالا همه اينها گذشته يوسف هم براي اين از زليخا مي گذرد چون خود را پيش از آنکه کسي از يک برگ کافي شود تا به سر اللهي نائل شود و با اينکه هزار راه بود و همه چاره ها محيا بود ولي رسيدن به خدا و عشق به خدا او را رويين تن کرد در برابر ابليس تا آنجا که در زندان چه کرد يا در قصر دل زليخا را شکست؟يا در چاه لحظه اي وحشت کرد؟چه کرد ؟خدا داند؟که ده سال در قعر چاه حبس کشيد و پير شد
كيوان گيتي نژاد و
ولي چاره جست توبه کرد؟توبه اش را هم خدا پذيرفت هم بنده خدا مهرش به دلش نشست و هم بنده خدا عشق او و خداي يوسف را شناخت و بگذريم ...ولي نمي دانم يکي را ميشناسم که او هم عاشق است هم به چاه و حبس رفته ولي نمي دانم ترسيده يا نه ولي مي دانم اولش مي ترسه بعد که دست بندش ميزنند ديگر هفته اي يکبار گريه مي کند و بعد عين کرم شبتاب مي خوابد و انتطار پروانه مي کشد
كيوان گيتي نژاد و
ولي توبه اگر کارگشا است ديگر تفاوت گذاشتن بين اين آن والله بي انصافي ست بگذريم ولي درآخر براي همه چاره است يکي چاره برون رفت يکي چاره براي از پستي به قعر پستي رفتن يکي ديگر از خدا به عرش خدا رسيدن و ديگري همه اينها به کنار توبه مي کند بايد باز گردد به چاه چون چاره کار نيست شما راست مي گوييد ولي چاره او هم عادت است و اينکه کنار آيد با قسمت خويش ولي شايد اينبار بيچارگي مشکل گشايد ومعشوق سينه گشايد