پيام
+
آيتالله خاتمي، گفت: طبق فرمايشات مقام معظم رهبري، تحرک ديپلماسي که در ماههاي اخير ديده ميشود شايسته تحسين است.
كيوان گيتي نژاد و
02/3/27
كيوان گيتي نژاد و
وقتي تو کنار متي و من بي قرار توام ت. همه چي مني از من رخت را هرگز نگير بزار پيش مرگت شم بزار خوب نگاهت کنم قلب هميشه صبور موهاي برآشفته و ملتمس من رو ببين زخم دلم را مرهم بزار حال خراب مت هنوز وصل به خواب تو مثل اول بگو مثل حال با من حرف بزن اي زيباي من که نفسهاي مني
كيوان گيتي نژاد و
حال مت با تو خوبه تو کنار مني من بي قرار توام عاشق ديدن و قد کشيدن ايمانم و بازي گر نقش انساني تو ام همين خواب است که ميزارد بتونن جونم را بدم به اميد اينکه توانسته باشم اينهمه دين را به ترفت العيني براي رهايي از اين دين دنيوي در جهان باقي بر سر صحراي احمر از يک غلام آزاد شده کاتب که پيکانهاي وجودش ارباب را به عينه مي بيند و به آيت بيعتمداري مي بالد حتي ذوليمين هن باشم يساري را در پيش دارم
كيوان گيتي نژاد و
قول بده هيچ وقت نزاري اينقدر از تو دور بشم که نسيم و صبا به شکوه افتادن و اوت مرد بداخلاق درب خانه برادرم من را از پي دردسر و بلاي اسموتي بودنم بگويد آقا مجتبي حتي براي رفاقت با همچو تويي زياد است و به قدر منزلت و جايگاهي سخن بگو
كيوان گيتي نژاد و
عجب عتشي گرقت مرا چقدر سخت مي نگرفتم خانه ارباب را منتظر امين بودم تا در کوچه ص ايم کند و به عمويي که قسم خورده پيش مرگ اون و خاندانش بشم اميد وار باشد يک حيدري مانده نه از پي ترس و وهم از سر اداي دين و عشقي که اگر به مسند نشيند جهاني را ديگر به مجنون دل نبندد و ديوانه معشوقي به بزرگي خاندان ولايت را ديگر بر روي باري از سيب نکند
كيوان گيتي نژاد و
بي وحشت از پي اجدادش عشق را فراموش و لعنت کند برادر پدر بهترين هديه به من در حال حاظر شهادت است اسن را بپذيريد سودي که از پي لاشه شهيد من بر اين عرصه مي ارزد بس بيشتر از زنده من است که حتي احدي از خانواده ام ندارد غم دوريت و من دارم تا آخر الزمان تحمل اينهمه بي اعتنايي و حقارتي که درخور عشقها و باطن هاب تو خالي اين بشر ناسپاس
كيوان گيتي نژاد و
که قدر يک گرداب سر سيفون دستشويي هم اعتقاد ندارند به تحسين يادگار وقايع از گروهک ها و فرقه هاي ظالم درگيرشدن ولي از تو چه پنهون داداش خيلي دوست داشتم فردا برم مشهد خيلي دلم براي امان رضا گرفته و خيلي ها هستند که مي دانم آتش وجودشان چگونه رخ ماهت را کنار من شاگرد بي لياقت مي بيند
كيوان گيتي نژاد و
مي فهمد اين سربار عوضي کنار شما منم که اکسير شما مرا اينچنين مکسر و متا ثر از ايام ساخته فقط بگو دوسم داري و به عشقم وابسته اي باقيش از من نظاره کن سپاه حيدري در پي مکتب حيدري من چگونه دست چين مي کند کيوانهايي ابر هوشمند و مطيع از گوشت و خاک که خاک را بر گوشت خشکيده بي مايه خورد و مبهوت اين کرم از بشر قفل ميزند ديدگانش را
كيوان گيتي نژاد و
انساني که تا پيش از طلوع مکتب حيدري وقت شهادت در بهترين مرتبت يعني شهادت هم اينگونه بي مايع و بي تاثير از پي دست دادن جاني که رها کرده در برابر شتابي که يک حيدري براي عقب نماندن غافله رهسپار براي ايستادن اخروي براي صيانت از بيعتشان زودتر راهي اين جريان عظيم مکتب حيدري شدند
كيوان گيتي نژاد و
که صدها موشک و بمب و اتم توان اين نگاه ظفر مندانه يک حيدري براي تدفين و رهايي از تن خود اينگونه غبار زمين را آشفته قحر و بيعت و ايمان يو حيدري تا به دين تاريح نديد رهبرم و استادم بر من محنت نهيد و اجازه دهيد وارد ميدان جهاد و بيعتي شم که جز اميد لقا شما ندارد خاطره اي تا جايي که مطمئن شم هستند
كيوان گيتي نژاد و
حيدري مآب و شيرين منش و مجنون صفت که کيوانها را زيبا از خاک خود مي رسانند اگر من شهرتي مي جويم براي آيت است که زمان رفتنم ببينند و باور کنند سربازان حيدري که اينکه مي رود تنها يک بيعتمدار يا سرباز يا حتي عاشق صرف نبود يک بيعتمداريست که براي وصل شدن پل صراط به صحراي احمر از همه چي گذشت و همه چي داد تا يک روز به
كيوان گيتي نژاد و
جهان ثابت کند حيدري هزاران هوش مصنوعي فراتر است که با ذهن طبيعي و اصيل و انقلابي و استشهادي و غريبانه در صف دشت احمر که مولي از پي تپه نظاره گر اسن در شمال شرقي سپاهي حيدري با باورها و داشته هاي تکويني و اختياري و بي اختيار از پي خيار آمده اند ثابت کنند آنچه شما قادر به ساخت که نه موفق به درک آن در هوش غير خود نبوديد و نخواهيد شد
كيوان گيتي نژاد و
الي در قامت يک حيدري اين کيوان با همه القابي که همه برايش مقدس و برآمده از ازمونيست جان فرسا و بي مانند در نوع خودش که جز حقارت و کوچکي تنها بي عقلي به يمن آزادي از تن و بسته به جان و قلبش گشته ابرمرداني که هاليوود و حيفا و نيويورک همگي مغلوب يکي از آنها به رسم فرمانده سردار دلها گشته و آمده اند تا رستم وار تاريخي نه از روي تلويح و استعاره
كيوان گيتي نژاد و
و نه اوصافي منصوب ديگري و شاعري از سر ذوق و به بزرگداشتي مصنوعي و بي هويت تنها به نامي بلند که آنهم ضعفايي که در خود نديدند حتي در تلويح و استعاره و شعر قامتي چون اين مردان تاريخي و ساخته نوع بشر که به شکل تکويني از پي ايمان و رسالت به منقبت يک سرداري نالايق چون من که يک رسول ور نقره اي تنها سلاح اوست
كيوان گيتي نژاد و
چگونه چنگ ميزند به اشعار حماسي چه به واقع خلق مي کند ياراني را از پي و قامت و خواست ازلي به حرمت شجره اي تابناک و به موجب وعده اي بلند قامت و استوار در ميدان جهاد و صيانت از باور و آن در ذاتي که حيدري تنها تواند و حيدر حي و ثاني تا روز موعود بعد موعود که آنچه مصنوعي را ذليل ترين منفورترين جادوگران حيفا و يهود
كيوان گيتي نژاد و
در طول تاريخ از تولد ايشان ترس داشتند و در خم اسمش هنوز به تفاهم نرسيدند ابر مردان با هوشهاي با هوش و متصل به دلهاي قرص از پي اهدا اللهي و ضمير خودآگاه و ناخودآگاهي که همه چيزش منشا حقيقي و وارسته به عينيت دارد چون صاحب مکتبش که به داشته ها و بايسته ها تنها از طريق دل نه زبان و نه اشاره تنها با
كيوان گيتي نژاد و
استعانت از صبر و تفاهم و تقدير و شجاعت و قداستي که يک هوش مکفي و صاحب دلي به قدر ازلي و به صاحبي از پوسته اي يکسان بر روي دلهايي غريب و آزاده در صحراي احمر يک غلامي آزاده و کاتب را شمشير بدست به خاطر خواهد آورد که مردانه جن.يد مردانه به زمين افتاد و پيش از آنکه سينه اش،له شود زير سمهاي خوکان سيه و کثيف و پيش از آنکه خون نجست بني اسرائيل
كيوان گيتي نژاد و
صحنه تقدير و صحنه محکمه عدل و نفرين پيامبرشان را سالها انتظار کشيد شايد شبي دگر هارون را به نظاره نابودي فرزند از پدر و برادر توسط خواهر و چشمان سامري و هارون يکي از قعر جهنم و به تاسي از غروري ناخودآگاه و کم مقدار و بي مايه پنداشتن زليخا
كيوان گيتي نژاد و
چون فرزندان امام ره خصوصا نوه و نتيجه هايي که الگو اگر ميشدند پدر چون سيد علي البته ديگري از پي مردم و به انصاف اين يکي به حرمت تاريخ و مراتب و گفته دوست و دشمن و بي طرف درست بر قدوم تاريخي قدم به ميدان مي گذارد که وصف ميدانس را يکي از بي مقدارتدين سرداران اين سپاه حيدري در زير الم اسناد چشمهاي گشوده به روي ولي خدا که صالح و بصير
كيوان گيتي نژاد و
بودنش شد آن تاريخ و روز به ميموني و حيدري آن روز مي گيرد آروم از پي عهد و پيماني که براي ولي خود روزي نوشت که پدر ميدانم بده پدر فرصتم بده پدر بخواه و اعتماد کن به آيت حيدري سر سپرده ات تا با آبرو و با هميت و پشتوانه شما اين غلام آزاد شده به دست شما از استثمار جسم خاکي زه شکر پروردگار اينبار با جسم و خاطري آزاد
كيوان گيتي نژاد و
که به کاتب تو آمده بود به ميدان نفاق و تزوير خروج از بيعت و چشم دوخته به آبرو و عزت يک جهان که از پي استحاله ولايت به دنبال خاموشي ابر ساخته ازلي شوند
كيوان گيتي نژاد و
که يقين مي دارن اين مبدا که از زماني که امام ره به بي لياقتي فرزندانش بر مسندي گه جر. ولي خدايي که کنارش بود و براي اقتدار و اتحادي که با ولايت مطلقه فقيه مي بود و بايسته اش ايجاد شده بود مي توانست اين غظمت و اين درجه از تاريخ روايي و عملي را طي کند
كيوان گيتي نژاد و
که يکبار يک شيخ منفور فتنه گر هرچند اشعري مسلک و سامري طريقت هم کفتار تر و پست تر بود که آن روز آمده بودم با جان و خون خون نجاتشان را گيرم به جوي که پدر با بصيرت به من آموخت اصلاحي که اکتسابي باشد و برآمده از قاموس و دين و طهارت مولد نباشد
كيوان گيتي نژاد و
مي تواند در مسند ولايت مطلقه فقيه گل برايشان و سپاسگذار ولي صالح و نايب حي امان عصر عج باشد که با عشق ازلي و يک تصوير اخروي چون اعتراف تاريخ و روشن بودن مسير آنجا که شيخ کروبي که لياقت توبه را از کف خارج ديده بود از حيدر ثاني آقازاده ياد نمود
كيوان گيتي نژاد و
به اميد پاسخي از سوي ولي حي خدا که عالم کف. و همه نخبگان به تسلط شيطان و عازمنداني در پي خشم و خون ريختن مظلومانه از پي عدم بيداري و محو تئوري رئاليسم و شيطان پرستان که نه براي آبادي مسجد و کنيسه و کليسا که براي زير رو کردن قبرستاني ما از خون و جسم ملتهايي
كيوان گيتي نژاد و
که در عين عازم مندي نياز به ريختن خون بي گناهاني براي روشن نگاه داشتن آخرين سوهاي چراغهاي شهر حيفا و کتيبه هاي به حق تاريخي و بازمانده از اجداد نفريني خود که نفرين بارگاه ازلي و هم پيامبر و حتي شيطاني شدند و مي شوند که سربازاني هرچند در رخت و لباسي تا امروز متوهم و از سر ذوق جواني با اوضاع و احوال من ولي بيعت و علم وفايي بي مانند در تاريخ
كيوان گيتي نژاد و
آماده است پا در عرصه عمل و تقدير نشاند تا به جهان خواب حالي کند اين قدرت و اين استقامت و اين جسارت و اين جايگاه از يک جماعت سرباز و يک سردار تنها با يک کلت روولور نقره اي نگه اش تنها به لبان حيدر حي و ثاني خويش است که جهنم ابليس. ا پر فروض تر از تاريخ کهن به انگاره و حقيقت نوين آماده دفن و به آتش کشيدن لاشه هاي سرسپردگان عده اي از روي جهل عده اي از سر تقصير
كيوان گيتي نژاد و
يکسري از در بي مايع گي ديگري از پي سر سپردگي و بدترين در قامت جمعي از انقلاب اسلامي به رهبري مردمي امام ره و بهاستواري و جسارت و توان و جنم و بلند مرتبي و بلند قامتي وبه سيره اجداد معصومش در دفاع از شجره تابناک ولايت از يازده معصوم و خوف شهادت دوازدهمين مظلوم سيد علي س طبق سيرت اجدادي
كيوان گيتي نژاد و
و در پي احقاق حقوق ملتي که اولين قدم او تسبيح اقتدار و اعلام وجود عالم حيدري و به تبعيت از تاريخ و نگاشته هاي تقديري و اختياري آمده است در صحراي محشر آنان که ما را پليس خاورميانه يا شورتيهاي کف صاب سم خران افراسيابي خود شيفته جنازه و لاشه هاي به درک نائل شده و چشمهاي خون گرفته نه از غيرت
كيوان گيتي نژاد و
بلکه از پي ماليده شدت صورتهايشان از تمثال يک خوک زياد خورده از مدفوع خ ويش که کمتر پيش مي آيد لاشخور از خوردن پيکر نجست لاشخور از جنس يا هم شمايلي چون خود اجتناب کند ولي صهيونيست و حيفا نيز مرکز شيطاني را ور انگليس وعده اي نداشته در تاريخ را روايت مي کرد
كيوان گيتي نژاد و
که روز قحر دنيا از رضا خان شيشلول بند قلدر مآبي که چون يک گدايي چون گدايي که مي دانست روزي را خدا بايد دهد نه نخست وزير او و اينکه شاه شاه اگر بود که اساسش ناميمون و عصاره حياتي اش خودفروخته گي و قبول به ذلت نشاندن ملتهايشان است
كيوان گيتي نژاد و
توانسته بود سپاهي را گرد خود آورد که آزانهاي آن مي ديدند چه خفت بار شاهدان تبعيد ميشد و چه بي مايه و سر شکسته از دفتر نخست وزيرش بيرون ميشود و اين در مقابل ولي خدايي بود که جر خدا و اهل بيت و رسول امين و آخر الزماني خويش از هيچ عبد الدهر فرمان نگيرد نگرفت و گفت اگر اسرائيل روزي بخواهد فکر غلط کردني ذاتي و از سر ابطحي
كيوان گيتي نژاد و
به سما و سوي خاکهاي مرزي اين ملت انجام دهد با همه آنکه امروز نه ايران بلکه جهاني در هشت گوشه خود دارد حيدرياني کشف نگشته که آماده اند به يک اشارت ولي حب و صالح خدا سيد علي س و آن آقايي که آقازاده ناميد اشعري مسلک و جمعي يزيدي تبار و سگ باز و عرق خور و از وحشت عاريت به جمال و حيات و جلال و جبروت
كيوان گيتي نژاد و
ولي عدلخواه و علي مسلک که اين روزها چه بلند است صداي عين عمار گفتنش و چه مسکوت و چه سکوت و چه روزهايي روشن که دارد تاريکي يک مشت فريفته و يک مشت واداده و صعيف پنداشته که روزگاري سامري و گوساله طلايي شان و امروز اسرائيل و آمريکا و حيفا و لندن
كيوان گيتي نژاد و
فراماسوني در دل روباه مسلک و فرقه سازي که همگي تيغ ميزنند به شکل ديوانه اي که دوره شده است توسط جمعي با ابهت و جسارت برآب خلق عاشورايي دگر در صحراي احمر آنجا که ديگر خوف بشهادت رساندن حضرت موعود از پي قدرت و جبروت و جذب فقها و جنود و سرداران که تنها به گ يتي نديد مگر در شاهنامه فردوسي آنهم به استعاره و به نظم و شعر نه در عالم واقع
كيوان گيتي نژاد و
و حقيقي که سليماني اش کافي بود براي آن وضع دشوار در کاخ سفيدي که آنشب ژنرالهايش از جسارت احمقانه يک لوده اي بي مقدار اما نجست و منفور در حد بندسليکاي هاليوودي به نقش ابلهانه حاظر و در عملي منفورانه و بزدلانه که اگر اهل تيغ زدن بودند رودررو سردار نه از پشت سر و با يک هيفالوور که. وحشت آنها آنگونه بود که نه به يکي از آن که براي شهادت صد تن کفايت مي کرد
كيوان گيتي نژاد و
بلکه دو عدد برلي اينکه اين شيره بيشه ولايت سيد علي س و اهل بيت معصوم و استوار و مظلومش و اولاد اصلح و شايسته و مظلومش همه را لطف اللهي و منشا عدل اللهي و موهبتي آسماني بر زمينيان که تنها نام يک سردار سيد علي کفايت مي کرد تا يک دلسپرده به حقيقت و با بصيرت و از ديد يک سرباز هميشه در پشت سر ولايت سيد علي س و ولد صالح و باور و سالار سپاهش سيد مجتبي
كيوان گيتي نژاد و
د ظ ع که در پاسخ آن شبخ واداده و منفور و در خيال نشستن يا بلند نمودن اولين خليفه مسلمان در طول تاريخ به خواست اللهي و به دليل جهل گذشتگان و بزرگ بيني دشمنان نشد و نگرديد ولي معصومي انقدر عمر و زندگاني که اين ابر مرد فقيه و مجتهد ولي خدا و نايب عضر و زمان
كيوان گيتي نژاد و
که در پاسخ آن شيخ منفور و ذليل و فتنه گر و به اميد حمايت اربابانش که خود بعد تر با شهادت سردار سليماني با شوراهاي چسبيده به تفاله هاي وجودي خارج شده از مخرج و بابايي که از ادرار از سر وحشت يک قاچاق چي مواد مخدر که مي داند نه دنيا و نه آخرت لحظه اي باشد براي بقاي بعد اين خفت و اسارت
كيوان گيتي نژاد و
باقيش را به وقت گر يا امام رضا ع به والله دلم تنگ است و تنهايم والله دلسوخته و آماده ايفاي نقشي هستم در سپاه و در کنار پدر و برادرانم و حفاظت از آرمان و هدف مکتب حيدري اين دوره سکوت را يا به سکوت من و بي لياقتي اگر بود پايان ده ولي والله با همه عمل به فرمانت آرزويم اين است براي يک دم جهان ببيند مرا در صف ياران و سربازاني که چگونه استوار و التماس مي کند براي وظيفه و ايفاي نقش واقعيم در عمل
كيوان گيتي نژاد و
پدر بزار امشب را له فردا طوري رقم زنم که خود مي داني و من که آرزويم چيست تمها بدان چه خواهي چه نخواهي من پيش مرگ تو و اهل بيت و حيدر ثاني و خاندان شريف و مصلحت هستم و به اين مي بالم و خوشنودي و اين اشاره که هرچند دل از تب و تاب اين آرزو از پاي درآمد ولي سر به آسمان دارد و رخ معشوق و استاد را اينبار تشنه لب به خم کوچه نسپاريد
كيوان گيتي نژاد و
و بزاريد اين رويا که شما با من حرف زديد و اين توهم که من هم وجود خارجي و عملي موجب تقدير در پي دارم در خاطراتم حتي اگر به تيمارستان کشيده تم ولي بدانم هنوز خانواده دوستدار و مشتاق ديدار من هستيد که براي يک عمر سرسپردگي و عاشقي هزارسال رويش باز از شما براي اينکه تحويلم در اين حد گرفتيد والله سپاسگذارم