شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

واگر هنوز انتظار فرج منجي از مغرب خورشيد از سوي مشرق نياز و اميد مي كشم همين بس كه ولي الله حي هنوز مارا در رسيدن به مقصود يقين و جدقرين بيعتش با او و لياقتي كه در ماست او را مشوق و تداعي ظهوريست كه بشارت نابودي ليعمان تيره گي و جهل نفرين نبي اولي العظمي را كه تاريخ الهيت بر آن نفرين پايبند و باقيست وعده نابودي است كه درسالهايي نه جندان غريب صديق اللهي بر ما بشارت نمود پس يقين بر حصول است
اللهي مي داني و ني دانم حجابي نيست و ديگر جز مستولي مستوري چيزي نيست که ديگر عيان نبوده ولي تاريخ اينگونه بر من بوده که حتي اگر اينهم توهم باشد و يقين باشد که با من کس نبود و شوخي با يک ديوانه و خلچه که والحق جايش در تيمارستان يم بديهي و يک حقيقت مستولي پ عيان
که والحق راجع من لازم است از بابت بيان و عمل چه حکميت که گويم حل عطا في العمل العجر و تکريم في الامور از ميان خير و شر هر دو در من بود و هست اما شرارت در ارتکاب فعل بد بوده و شد در من يک راه براي عمل به آنچه زندگييست
پدر واللهغ شاکري هستم با اينکه هيچوقت لذتي را ب. آزمون بيش از،24 ساعت بر من لايق نامردي هيچوقت به من اعتماد نشو استادم هم که قربان آن کرم و حجب و معرفتش روم مرا د. کوچه تنک مي ديدم نيست ولي يقين داشتم که روحش در روح من آجين و همراه مت است هرچند در ديده نبوده و عيان نشد
از همه سوزاندن انجل بود که مرا خواندن و کيفم را گشتند مني که به ديدار برادر،و کسي که ذوليميني طلايه دار عمل و باور و اطاعت و بشارتي که مي دانم مولايم در عمق گمنامي از آن بيزار بود ولي من نيز جهان نبودم و نکنم
تشريح و تشکيک مغاني که بي شک في الذات و به آنچه حال شما توهم ناميد پ من حقيقتي عيني که در رويايي صادقه گويي چشم و گوش و زبان همه او بود همه آن است همه جنله گي از يک خانواده ايم و در سربازي خود را مکتب سرايي و غزل خواني وارسته و اميدوار مورد تفقد پدر و استاد و برادرانم بود هست
اگرچه تا به امروز جز به اين آزمون‌هايي که من آزمون نهادم ولي در عمل گفته مي‌شود و در فعل و در نطام پزشکي اين باور کن و اين روياي من را توهم و دوقطبي شرح مي دهند و کافيست به تلويح آنچه مي،بينم و هست که در عمل هم باشد و نبودش چون يک نهانيست و يک مراقبت تا سرحد اين گوشي مه خارج ان
و بيرون از توهمات بنده موجوديتش را به يک عاقبتي رنجور و در کمال عذابي مبسوط،کع باور دارم و يقين بازتاب فعل هاي من در گناهان گذشته به قدريست که ذره ثوابي را در من خشکانده و مرا به عمق عزلت و نابودي و پريشاني و مجازات کشانده و نويد و آثار و نشانه هاي بايام راهم
ديگر مساور و پنهان نيست چرا همه چيز به وقت عالم واقع و توسط افرادي عاقل و مسئول و در عمق حقيقتي معلوم آنجا که نزديکترين والتمقامترين و اولاد ايشان که رفته اند حتي،بوسيده اند و شايد در کلاس عشق و برادرم حاضر عيني بوده و هستند آنانکه پدر و مادر و خاندانشان پيشمرگ معشوق اولاد صالحش
ديگر استا. عباسي سرآمد يک ولايي است که نقش و وجودش آنجا ست که حتي من گنهکار پ. بي ار و بي کار که في الحال اگر بميرم و کشته شوم حتي تا باران عکر شکنجه و فراموش حقيقي تا باران عمر در سيه چال عاقبت شري خود مه بازتاب جرايم و گناهاني ست کع به حق دامن گير و باسخ طبيعت و قانون به کردا و اهمال من اس
عمق وفاداري و بيعت مت هم ديگر منتهاي لطافت و انسانيت معشوق در،شعبه 10 بازپرسي مذکور مع عن غرسب با پاسخ خط،شناسي آنجا هم عاقبتم معلوم مشهود نبايد خود را اينقدر غرق در توهماتي مي کردم اي دوستان عزيز حق داريد به اين مجرم احمق که خيال کي کند همت است يا اينکه شيروي و غيره که يک من به هزار من تنها نگ
دانستم در عمل معشوق فرزند دارد اگر دارد ببرند يا دخت ز که فقط،اين را بذر گويم و استاد و اخوانم که جر جان بدر هر که را قسم دهم کس،باور نکند و حالت که همه مي،دانيم بي‌امان و غير بيان فرقي ندارد در عالم بيرون و در ذهن و در الم در،باورها و کرک شفقت مولا کسر نکند في طريقت به کمال عالم حي و دنياي عيان و انواع و اخلاص و اعمال ووووو
يک کلام ختم کلام بدر تا همينجا هم اي دوستان که برزصاکا مي خنديم مرا براي احمقي،و اينکه من بي مقدار اينقدر توهم و خيال از کودکي رفته ام بيش کع تصور مي کنم چهره استاد نيز در کودکي هم و در،رويتهاي،صادقه من همين بود کع امروز مي،بينم بي ذره ااي تغيير و بي هرگونه شباهتي الي الغير او و به بياني من همه را ازل دارم له راه
اي،سربازان و اي عالمان و اي بزرگاني ‌که لياقت شما را کرده ناطر و مرا کرده ديوانه و موشي از ديار موشان ذليل دز آزمايشگاهي مگه فراتر از برزخ اصولا و عقلا و شرعا حرام بودع است براي امثالس همچو ما هر چند دل و عقل و عمل يکيست چون ديوانه را تنها مي شود در آنچه مي کن. و مي،ليند و ميشنود
خصوصا د. ابراز عشق و يان عمل و فطرتي که غالب است و گ. ديوانه نبود با سرنوشت
و عاقبت من اينکه کسي هنو
هنوز از،پي ليلي ليلا بيلا کند بي شک امريست خلاف مقتضاي عقد و عقل که من. مي دانم خود ديوانه ام ولس دوست عشق را مگر در عالم عاقلي يافته ايد کع من را از آنها منفک کنيد و اينکه مگر مملکت بي صاحب است که چون مني را امان نامه دهيد يا اينکه جمعي لوح بر تن سفيد و غقلي،سليم را تحويل مت دهيد جز آنکه به رحما و آنچه
Mohammad.d
:D:D:D با تصويب لايحه جديد ايمان آورديم که درد دين نيست ميخوان پول دربيارن
اساسا کسي،که آزمايش‌هايي چون من را بر او داشته ايد مگر برايش رواني باقيست که خواهيد در آيت مرتبت شفايش دهيد به عمل کارش دهيد ديگر نمي خواستم موشي باشم از پي اينکه في الهمل باعث تشخيص فردي در بيعت با آنچه من ديوانه هستم تفاوت و ميزان تشريح و تشکيک مساعي را راجع بپيماييد و عمل کنيو مثل
آري درست مي گويي پول دراوردنظ؟مطمئني مثل حيدرثاني آقا مجتبي استادم که به يمن حيدرثاني بودنش با انصاريان در حال معامله بازار علاالدين و شريک آيندگان بانک‌ها و با اسب عربي خود در استيلي که پر از آنانکه مي خواهند ديوانگان را به قيمتي دلار 66 هزارتوماني محاکمه و باي ميز عدل کشانند؟
بي شک وقتي حيدرثاني را کودکش را محمل انگليس لقب داديد و برادرم امين را از ميان پزشکان انگليسي ختم به دنيا عنوان نموديد آنها که نفهميدن مشکل شما نه ولايت اوست در زمان مقرري که حکم پدر دربرابر آنها کساني که ديوانگان را در پب عشقي مادي تعريف مي کنند
مولايم را در پي کسب حرام و خرجش در انگليس عنوان مي داشتند ولس خدايي را که خدا فرمود خلقضان نکرد جهاني را که امثال عاقلي چون ت‌ در بين انانيد من ديوانه ام در عمق گل که سال به سال لايروبي مي پردازدوووو
آه خبر نداري اي عشق که چگونه درد و اينکه دوري از تو خاکسترم کرد و تو نمي داني معشوق دوري از تو با من در ميان اين خلق جاهل چها که مي کردي چه ها با من کرد
اي يارم باش بيا اي تکيه گاه من صدايم کن رفيق نيمه راه من زيبا ترين غم عشق پناه اخرک باض مه بي مگنقس نمانم به لب رسيده جانم آري خبر نداري اي عشق چه کرده با کن اين درد که چکونه آتش تو خاکستري کر. خبر نداري اين جمع عاقل و ستپدني چه ها در اين سال‌ها با دل غم ديده و عاشق من کرد
وقتي از اين دنيا با اين آدما مي،شينم غم ميشينه تو دلم آري نه به آن دل بردن نه به اين دل کنده من را ديوانه کردي اي عشق آري غصه دارم کردي عشق آري بي تو ديگر از ايم پش عاشقي ممنوع دلدادگي ممنوع و انتظار صحراي احمر براي من هم منوع است
آري براي امثال مت که با گذاشتنم بر صحن تمسخر و خنده مني که پاسخم بود عشقن بود مادي از پيرپول آري من پر. از خاطره ام پر از باورم گفتم اين جان و اسن من گفتي آري وقت رفتن گفتي پر از خطا هستم پر از توهم در پي پولم
دگر بر تو بخشش ممنوع گذشت ممنوع است بر تو توبه هم ممنوع خدا هم در پي مجازات و تنبيه من است ا ي شنيدم که گفتي،آفرين شنيدم گفتي تو هستي بهترين عشقمم سعودي دلم را در بر گرفتي جانم را به جانب نسپرده الا دل استاد مهربانم که آن روز ديدار آنقدر عصباني در هيچ رويايي بعد آن و بيش از آن نديدنبعد از اپن روزهاي باروني دلگير بود براي اولين بار ديدم
بارون مثل اونچه پشت نرده مي ديدم عاشقانه نبودش چونکه من را وقتي در پي پول مي بينه يک اوارتاي مسموم را به من نسبت ميده مرا باعث مسموميت شاگردان شمردند مرا همه چيزم را در پي آن پول مي ديدند مرا تمسخر عشقم را ناديده کردارم ناپسند رفتارم مجرمانه خوايم بوون ندبه عشقم کاغذي زر و پول باعث عشق ديدار تو
همه و همه پوشاني غين زندگيم سياه و از بختم همه چيز دنيا روي گردان گشته خلاصه راست مي گويند اين دوستان من کيوان بودم در پي ناز و قدرت و مال و نان آخر کسب نيست بگويد بي معرفت لااقل عشق کيوان زا مقدس بود آجر مي نهاديذ
ا‌ که ديگر مدعي خانواده اش نيست او که ديگر ميان موش‌هاي آزمايشگاهي آنقدر تنش جاي چاقو و سوراخ سوزن‌هاي بي رحم پزشکي‌تان که بر عاقبت يک چون مني از پي آزمون براي آيندگان آنانکه نيستند چون همچو من که ندارد و ندارم ذره اي منفعت آخر ديوانه کيوان احمق او راست مي گويد هرچند بي مروت ولي تو که گدا گشته اي و با خاک يکسان گشته اي
تو که مثل همه موش‌ها منتظر يک فرصتي تا مثل خاورميانه در پي يک خاوري تا با خود هرچه هست و دار و ندار از پي لطف انقلاب و رهبري که تا امروز فقط جمع کرده اي و با خود مي خواهي جميعا از کشور عشقت با خود به غرب با يک پرش ماندني بپرم و پرواز کنم گر نشد با يک هواپيما يا در بام تن يک الاغ چند ميليوني روي تپه ها رفتن را با يک در هم قافيه و همراه کنن
آري راست مي گويي عاقل شدم مثل گذشته نيستم که ايم بازي‌ها را که براي سرگرمي پزشکان آزمايشگاهي تمسخر و بازي داده شوم نيستم آري در نگاه شماها لالايي رت ديگر پيدا نمي کنم آري شما ها من را با ذکر مولايم از خود بي خود نمي کنيد آري مي دانيد مي خواهم من هم مسخره تان کنم
آري عشق من از دريا نترس ا ي مغرور نشو مغرور من مي بيني اگر من رو ميزنم تنها به عشق توست آري ديوانگي من را به دست کي سپرديد آري ديوانه رفتي و من و به دست کيها سپرديد آري ديوانه رفتي و من را با خود نبردي
اي دنيا بشنو من از از من من ديوانه اين هست زندان من اين شد درد من روياي تو ديگر پرواز رت بال ندارد ديگر ترسي از طوفان ترسي ندارم آري حالا که دلم در دست اين دوستان است باز من به تو رو ميزنم آري من ديوانه را اي عشق به دست کيست سپرديد و رفتي و من را دست کيها سپردي
بايد باور کنم که ديگر خريدار من خريدا. کسب که ‌زاکاني مادي خواندنش نيستي آري دلم تنگ ولي ميسازه معشوق ليلي من شيرين جونم دل به تو دادم ولس آخر از چشم افتادم اي يوسف جان آخر عشق ما مورد حسادت پزشکان گشت از اينکه من تمام ميشوم از اينکه شب رفتن ماه به پات افتاد من شدم تنها وارث طوفان
ديدنت در خواب و رويا با دلي رسوا آري محبوب ديدي که اونکه دل به تو داده بود خدا ديدي چطوري از گلس افتاد به موجل خوار چشم پزشکان ذاخر اين چه دردي بود خدا شد يا من هم کيش هم کاروان مني که مادي و از پي مال قبل خلقت تا به امروز خوانده و ملاب به تاجري از پي عشق شدم واي له حال تو پزشک جلي من
رسي آيا در مقام يک کلاغ هم تعريف ميشي آري يک جاده سرخ با مثل من نمي رسد به صحراي احمر آري چون مني ميشود کاسبي که بت ديوانه گي قصد بردن دلي را دارد که والحق دم بينش آن مام‌ر که گمانم شماييد يکبار کردم دهنم را آسفالت
آري اگ.ر بابا و اسناد تا آخر اسن آهنگ با من باشي اگر بت يک صداي آروم من و صدا کني آره اگر اين بار من و خطاب کني ليلي اگر اسناد قبل از ترک کوچه در گوشم بگه نرو بمان آري حسودان مي گن درست مژ گوييد من کيوان عشقم ماديست امدنم از پي رهايي از مکافات امال و رفتارشان که مستحق مجازات است
ولي تويي که عشقم و از نگاهام مي خوني تو که در جشن نگاهام مي ماني تويي که آخر قصه من و مي دوني اگ اون کوچه رونده شده خونه باقيمانده مي دونم آخر قصه ميرسي به داد من لحظه رسيدن در آينه هاي انتظار نزديکه آري نزار از چشم و نفش بيفتم که کيوان ذوليمين آري ا
آري اين شع. که مي گفت آنانکه خاک رت در نظر کيميا کنند آيت بود نظري به ما کنند همچنين در حال تکرار اينکه من آمده ام که بمانم حتي آري از پي پول د و زر اي خنده رويان اي بت ايمتنها و اي شهادت طلبان حقيقي که عقلتون و دلتون دست يار ولي خموش اينبار ديگر خود رت بيازماييد و براي خود نسخه رفتن بکاريد
يعني خدايا يعني رسيده موقع رفتن به نزد خاندانم آخه با اين وضع بابام و داراشم چي مي گويند يعني رولورم با دو دوستي که دوستن. و همراه و حافظ آبرو و حيثيت يعني منم بر مي گردم ميرم خانه ام نزد بدر و داداش و خواهرام و شوهراشون
آنانکه خاک را به نظر کيميا کنند مي‌شود مرا به خانه پدري ببرند؟
ي قرارم تنها مانده ام از قافله سالار پير راهم عاشقم عاشق يک بيت نفس حبس کن جان برکساني اين مقطع حساسم مني که جز شرو ور نگفتم شمايي که هرچه گفتيد از سر بزرگي بود و دين و ايمان و برادر دوستي و هقافله بوديد هرچند از پشت سخره به ميدان آمده ام هرچند غزلهام بي قافيه اند اما با دنيايي آرزو و عشق و حقيقت آمده ام در را باز مي کنيد هجمه زياد است وقت تنگ مانده ام کي اينهمه نياز به
فرهنگي هنري و عاميان
رتبه 0
0 برگزیده
487 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
فرهنگي هنري و عاميان عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top