مرکز فرهنگی توحید (مسجد امیر المومنین زازران )شهرستان فلاورجان
روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی
بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود
که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ
کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش
می داد .یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به
ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است . سطل را تمیز
کرد ، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود
پر کرد تا برای همسایه ببرد .وقتی همسایه صدای در زدن او را
شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا
آمده است . وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه
های تازه و رسیده داد و گفت : " هر کس آن چیزی را با دیگری
قسمت می کند که از آن بیشتر دارد..,
...
از دختــــر جوانى پرسیدند: از چه نوع آرایشى استفاده مى کنى؟
گفت اینــــها رو به کار مى برم:
براى لبانم ................. راستـــگویى
براى صدایم .............. ذکـــر الله
براى چشمانم ............. چــــشم پوشــى از حرامــات
براى دستانم ............... کـــــمک و یارى به مستمندان
براى پاهایم ............... ایــــــستادن براى نماز
براى قامتم ................. ســجده بردن براى الله
براى قلـبـم ................ حـب
از آیتــ الله بـهـجـتــ(قدس سره الشریف) پـرسیــدنـد :
ایـن سـیـد عـلـی بـرای رهـبـری جـوان نـیـسـت ؟
فرمـودنـد: یــکبـار گـفـتـیـم عـلــے جــوان اسـتــــ ، کمـرمـان شـکـسـتـــــ . . .