سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرکز فرهنگی توحید (مسجد امیر المومنین زازران )شهرستان فلاورجان

 

ویژه نامه ماه رجب

رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده ‌اند: «رجب ماه بزرگ خداست و هیچ ماهی در حرمت و فضیلت‌ به پایه آن نمی ‌رسد

 

فضائل ماه رجب و لیلة الرغائب

هفتمین ماه از سال هجری قمری رجب نام دارد که نباید فضیلت آن را به بوته فراموشی سپرد زیرا در میان ماههای دوازده ‌گانه تنها و بدون ائتلاف با ماههای دیگر از حرمت و قداست ‌برخوردار می ‌باشد، در واقع چهار ماه در قرآن کریم با تعبیر «حرم‌» یعنی برخوردار از حرمت ‌یاد شده است که یکی از آنها فرد است که رجب نام دارد و در آن قتال و کشتار حرام می ‌باشد.
رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده ‌اند: «رجب ماه بزرگ خداست و هیچ ماهی در حرمت و فضیلت‌ به پایه آن نمی ‌رسد و قتال با کافران در این ماه حرام است، آگاه باشید که رجب ماه پروردگار است و شعبان ماه من و ماه رمضان ماه امت من است و اگر کسی در ماه رجب حتی یک روز روزه بدارد خدا را از خود خشنود ساخته و خشم الهی از او دور می‌گردد .»
امام هفتم (علیه السّلام) فرموده ‌اند: رجب نام نهری است در بهشت که از شیر، سفیدتر و از عسل، شیرین‌تر است; هر کس یک روز از آن را روزه بدارد خداوند از آن نهر به او بیاشامد.
از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده که حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: رجب ماه استغفار امت من است، پس در این ماه طلب آمرزش کنید که خداوند آمرزنده و مهربان است و رجب را «اصب‌» می‌گویند زیرا که رحمت ‌خداوند در این ماه بر امت من بسیار ریخته می‌شود پس بسیار بگوئید استغفر الله و اسئله التوبة.
در حدیث است که حضرت نوح(علیه السّلام) روز اول این ماه سوار بر کشتی شد و نجات یافت و فرمودند: کسانی که با او هستند روزه بدارند و هر که این روز را روزه بدارد آتش عذاب یک سال از او دور می ‌شود و نیز طبق سخن حضرت صادق(علیه السّلام) خواندن زیارت امام حسین(علیه السّلام) در روز اول این ماه مستحب و تأکید شده است.
پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: رجب برای امّت من ماه استغفار است پس در این ماه به محضر پروردگار از گناهان خویش پوزش طلبید که خداوند بخشنده‌ ای مهربان است.
امام صادق(علیه السّلام) فرمود: روزه بیست و هفتم رجب را از دست مده که آن روزی است که مقام نبوّت به محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داده شد و ثواب آن برای شما به اندازه ثواب شصت ماه است.

نام‌های رجب
ماه رجب، به دلیل برخورداری از مزایای گوناگون و توجه به ابعاد معنوی آن، نام‌های دیگری نیز دارد؛ نام‌هایی مثل ماه آمرزش خواهی (شهرُ الاستغفار)؛ ماه تک (رَجَبُ الفَرد) به دلیل تنها واقع شدن و جدا شدن آن از سایر ماه‌های حرام؛ سرشار (رَجَبُ الاَصَبّ) به دلیل نزول سرشار رحمت الهی؛ ماه امیرمؤمنان (شهرُ امیرِالمؤمنین)، ریسمان الهی و اَصَمْ یعنی برخوردار از فضیلت‌های بسیار.

مناسبت‌های رجب
ماه رجب، از ماه‌های بزرگی است که طلوع سه امام معصوم، امام علی علیه ‌السلام ، امام محمد باقر علیه ‌السلام و امام جواد علیه ‌السلام را در آن شاهدیم و شروع بزرگ ترین جنبش تاریخ بشری، یعنی برانگیخته شدن پیام آور مهر و محبت، محمد مصطفی (صلی‌ الله ‌علیه ‌و‌ آله و سلّم) برای هدایت و سعادت انسان‌ها، در آن اتفاق افتاده است. یاد و نام پیشوایان شهید این ماه، حضرت امام موسی کاظم علیه ‌السلام و امام هادی علیه‌ السلام و نیز پیام‌ آور کربلا، زینب کبری علیه السلام گرما‌ بخش دل‌های مؤمنان است و نیمه رجب هم، پذیرای معتکفان کوی دوست خواهد بود و شاهدِ خلوتِ مشتاقان

فلسفه ماه‌های حرام
ماه رجب، یکی از چهار ماه حرام است که در آن از جنگ و خون‌ریزی نهی شده است. تحریم جنگ در این چهار ماه، یکی از راه‌های پایان دادن به جنگ‌های طولانی و وسیله‌ ای برای دعوت به صلح و آرامش بود؛ زیرا هنگامی که جنگ‌جویان چهار ماه از سال اسلحه را بر زمین گذاشته و صدای چکاچک شمشیرها خاموش گردد و مجالی برای تفکر و اندیشه به وجود آید، احتمال پایان یافتن جنگ بسیار زیاد است. اسلام در هر سال برای پیروان خود یک آتش ‌بس چهارماهه اعلام می‌دارد که این خود نشانه روح صلح‌ طلبی اسلام است. البته اگر دشمن بخواهد از این قانون اسلامی سوء استفاده کند و حریم ماه‌های حرام را بشکند، اجازه مقابله به مثل به مسلمانان داده شده است.

لیلة الرغائب ( شب آرزوها )
از جمله شبهای بزرگ و با عظمت ماه رجب شب جمعه اول این ماه است.معروف به لیلة الرغائب، اعمال مخصوصی در این شب ذکر شده که به واسطه آن اعمال برکات و پاداش فراوان بر انسان سرازیر می‌شود.
رغائب جمع رغیبه است به معنی «امرٌ مرغوب فیه عکاء کثیر» یعنی شبی که در آن عطاها و مواهب فراوان بدست می ‌آید در حدیث است شب جمعه اول این ماه احیاء و بیداری و نیایش فضیلت ویژه دارد و موجب دست‌یابی به عطایای ارزشمند حضرت پروردگار است، در حدیث است که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ملائکه این شب را به این نام نهادند و محدثان در کتاب‌های دعا نمازی با کیفیت مخصوصی در این شب ذکر کرده‌ اند که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: هر کس این نماز را در این شب انجام دهد ثواب این نماز به نیکوترین صورت با روی خندان و درخشان و با زبانی فصیح در شب اول قبر در حضور این فرد ظاهر شود و به او می‌ گوید: ای دوست من مژده می ‌دهم تو را که از هر شدّت و سختی نجات یافتی، نمازگزار می‌گوید: تو کیستی که من تاکنون چنین صورتی زیبا با چنین جلوه ‌ای ندیدم و سخنی شیرین‌تر از کلام تو نشنیده ‌ام و بویی بهتر از بوی تو نبوئیدم در پاسخ می‌گوید: من همان نماز لیلة الرغائبم که شما انجام دادی. امشب آمده‌ ام نزدت باشم تا حق را ادا کنم و مونس تنهایی تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دمیده شود من در عرصه قیامت سایه بر سر تو خواهم افکند پس خوشحال باش که خیر از تو معدوم نخواهد شد.

کیفیت اعمال لیلة الرغائب
روز پنج شنبه اول آن ماه روزه گرفته شود. چون شب جمعه شد مابین نماز مغرب و عشاء دوازده رکعت نماز اقامه شود که هر دو رکعت به یک سلام ختم می شود و در هر رکعت یک مرتبه سوره حمد، سه مرتبه سوره قدر، دوازده مرتبه سوره توحید خوانده شود. و چون دوازده رکعت به اتمام رسید، هفتاد بار ذکر" اللهم صل علی محمد النبی الامی و علی آله" گفته شود. پس از آن در سجده هفتاد بار ذکر "سبوح قدوس رب الملائکة والروح" گفته شود. پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذکر "رب اغفر وارحم و تجاوز عما تعلم انک انت العلی الاعظم" گفته شود. دوباره به سجده رفته و هفتاد مرتبه ذکر "سبوح قدوس رب الملائکة والروح" گفته شود. در اینجا می توان حاجت خود را از خدای متعال درخواست نمود. ان شاء الله به استجابت می رسد

سیزدهم ماه رجب و اعمال اعتکاف
از جمله فضیلت ماه رجب آن است که ایام البیض در آن واقع شده یعنی روز سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم و اعتکاف برای خدا و روزه ‌داری، در آموزه‌ های دینی بر آن تأکید و سفارش شده است.
و نیز ولادت حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السّلام) در روز سیزدهم همین ماه واقع شده.

اعمال ام داوود
یکی از عبادتها و دعاهای معروف که در ماه رجب به انجام آن تأکید شده، اعمال ام‌ داوود است. در کتب حدیث نقل شده، جوانی در عراق که اهل معرفت بود به دست منصور دوانیقی به مدت طولانی در زندان او گرفتار شده بود که نامش داوود بود. مادرش تاب و توان خود را در فراق پسر از دست داده بود، روزی به خدمت امام صادق(علیه السّلام) رفت و داستان را نقل کرد و از آن حضرت چاره‌ جویی نمود. حضرت فرمود: آیا می‌دانی این ماه، ماه رجب است و دعا در آن زود به اجابت می‌رسد آنچه را که می‌گویم دقیقاً انجام ده تا فرزندت از زندان رهایی یابد.
ابتدا سه روز، سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم رجب را روزه ‌بدار و روز پانزدهم هنگام ظهر غسل کن و 8 رکعت نماز به جا بیاور. (کیفیت نماز در مفاتیح الجنان ذکر شده به آن مراجعه کنید). همین که نماز را خواند پس از مدّت کمی پسرش آزاد شد پس از آن ام داوود خدمت امام صادق(علیه السّلام) رسید و پس از عرض سلام خبر رهایی پسرش را به او رساند. امام صادق(علیه السّلام) فرمود: منصور دوانیقی در یکی از شب‌ها جدّم علی بن ابی طالب (علیه السّلام) را در خواب دید که به او هشدار داد: هرچه زودتر فرزندم داوود را آزاد کن و گرنه تو را در آتش می ‌اندازم. منصور هنگامی که آتش را در مقابل خود دید دستور داد که داوود را آزاد کنند.

بیست و هفتم ماه رجب
روز بیست و هفتم ماه رجب روز مبعوث شدن پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به رسالت و پیامبری است و روزه گرفتن در این روز مستحب و ثواب ویژه دارد برای هر کدام از این شب‌ها اعمال مخصوصی ذکر شده است.

 

درسى که از فصل بهار باید آموخت

میل به تنوع و تجدد

انسان حالتى دارد که از یکنواختى ملول مى‏شود، طالب تجدد و تنوع است.
تجدد و نوخواهى، احتیاجى است در وجود بشر.اما این که رمز این کار چیست، چرا بشر در کمال اشتیاق چیزى را طلب مى‏کند و همینکه به او رسید از شدت و هیجانش کاسته مى‏شود، کم کم به سردى و خستگى و احیانا به تنفر و انزجار منتهى مى‏شود، مطلبى است که امشب نمى‏خواهم وارد بحث آن بشوم.
بعضى گمان مى‏کنند که این خصیصه، ذاتى بشر است.بشر همیشه مشتاق و آرزومند چیزهایى است که ندارد.داشتن، مدفن عشق و علاقه و خواستن است.اما بعضى دیگر نظر دقیق‏ترى دارند.مى‏گویند اگر واقعا چیزى مطلوب غریزى و ذاتى بشر باشد، ممکن نیست که وصال او را سرد و افسرده کند.در نهاد و غریزه بشر معشوق و محبوبى کامل‏تر و عالى‏تر است، محبوبى که کمال لا یتناهى است.به دنبال هر محبوبى که مى‏رود، در حقیقت، نشانى از محبوب اصلى و واقعى خود در او مى‏بیند و به گمان محبوب اصلى به سراغ او مى‏رود، اما پس از وصال چون خاصیت آن محبوب اصلى را در او نمى‏بیند و احساس مى‏کند که این موجود قادر نیست‏خلا وجودى او را پر کند، به سراغ محبوبى دیگر مى‏رود، و همین طور...مگر آنکه روزى به محبوب اصلى و حقیقى خود نائل گردد، آن وقت به کمال واقعى خود که اتصال به کمال لا یتناهى است، خواهد رسید و در بهجت و سعادت کامل غرق مى‏گردد و براى همیشه آرام مى‏گیرد و دیگر خستگى و افسردگى و کسالت در او راه نمى‏یابدالا بذکر الله تطمئن القلوب (2) .
قرآن کریم درباره بهشت مى‏فرماید: لا یبغون عنها حولا (3) یعنى این تفاوت میان نعمتهاى آخرت و این دنیا هست که در این دنیا انسان طالب تحول و تغیر است، اما در آخرت طالب تغیر و تحول و نو شدن و عوض شدن نیست.
به هر حال، مسلما انسان در این دنیا طالب تجدد و تنوع است.تجدد موجب انبساط و شکفتگى خاطر مى‏گردد، خصوصا اگر آن تجدد و تنوع در جهت‏حیات و تازگى زندگى باشد.تجدد و تنوع، کدورت و ملال را از خاطر مى‏زداید.
هر زمان نو صورتى و نو جمال تا ز نو دیدن فرو میرد ملال در تشریع نیز این نکته رعایت‏شده، در هفته، روزى و در سال، ماهى براى عبادت اختصاص داده شده است، یعنى تشریع به بدرقه تکوین رفته است.روز جمعه در هفته، و ماه رمضان در سال، اوقات تجدید حیات معنوى و زدودن خاطر از ملالها و کدورتهاى مادى است.در حدیث است: لکل شى‏ء ربیع و ربیع القرآن شهر رمضان (4) .
هر چیزى بهار و فصل تجدید حیاتى دارد، بهار و فصل تجدید حیات قرآن در دل اهل ایمان، ماه رمضان است.
على(ع)مى‏فرماید: تعلموا القرآن فانه ربیع القلوب (5) .
قرآن را بیاموزید که بهار دلها قرآن است.
بهار طبیعى را خورشید به وجود مى‏آورد که پس از مدتى دورى و فاصله، با اشعه گرم خود طبیعت مرده را زنده و زمین خفته را بیدار مى‏کند، و بهار معنوى را خورشید تابنده قرآن در دلهاى مرده و روحهاى افسرده ایجاد مى‏کند.هم از فرصت بهار معنوى باید استفاده کرد و هم از فرصت بهار طبیعى.رسول اکرم(ص)درباره بهار معنوى - یعنى ماه مبارک رمضان - فرمود: فاسئلوا الله بنیات صادقة و قلوب طاهرة ان یوفقکم لعبادته و تلاوة کتابه (6) .
از خداوند با نیتهاى جدى و راستین و با دلهاى پاک بخواهید که توفیق بندگى و تلاوت کتاب الهى به شما عنایت کند.

سهم انسان از فصل بهار

در قرآن کریم مکرر از این تجدید حیاتى که براى زمین رخ مى‏دهد یاد شده ولى به عنوان یک درس و تعلیم و به عنوان راهنمایى بشر، که از این فصل چه استفاده‏اى باید بکند و چه الهامى باید بگیرد.
هر یک از فرزندان زمین از گیاهان و حیوانات و انسان از این فصل حیات بخش سهمى و حقى دارند: گلها و سبزه‏ها در این فصل خود را به کمال رشد مى‏رسانند، به حد اعلى جمال خود را طراوت مى‏دهند، اسب و گاو و گوسفند خود را به آب و علف مى‏رسانند، خود را فربه مى‏سازند، جست و خیزى مى‏کنند، انسان هم از آن جهت که انسان است، عقلى دارد و فهمى، دلى دارد و احساساتى و عواطفى، او هم از این فیض عام سهمى دارد.سهم انسان چیست؟
براى بعضى از مردم فصل حیات بخش بهار الهام دهنده است، درس است، آموزنده است، نکته‏ها و رمزها و حقیقتها در مى‏یابند.اما متاسفانه استفاده بعضى دیگر از افراد از حد استفاده یک حیوان تجاوز نمى‏کند.حاصل بهره آنها از این تجلى با شکوه خلقت، شکم پرکردن و عربده کشیدن و بد مستى کردن و سقوط در منتها درجه حیوانیت است.آنها در این فصل الهام مى‏گیرند اما نه از این فصل بلکه از صفات و ملکات پلید خودشان، الهام مى‏گیرند اما چه چیز الهام مى‏گیرند؟جنایت و آدمکشى، فحشاء و فساد اخلاق، شکستن قیود و حدود انسانى.
آیا این منتهاى بدبختى نیست که محصول رسیدن ایامى به این لطف و صفا و طراوت، تیرگى دل و تاریکى روح و قساوت قلب باشد؟آرى، هر کسى بر طینت‏خود مى‏تند.
به هر حال، فصل بهار فصل تجدید حیات و زندگى از سر گرفتن زمین ماست، فصل نشاط و خرمى زمین است، فصلى است که زمین در شرایط تازه و جدیدى قرار مى‏گیرد و مستعد مى‏شود که بزرگترین موهبتهاى الهى یعنى حیات و زندگى به او افاضه شود.
در قرآن کریم از این حالت زمین، از این تجدید حیاتى که براى این موجود رخ مى‏دهد، مکرر یاد شده.در حدود پانزده بار و شاید بیشتر در قرآن کریم به این موضوع اشاره شده، ولى به عنوان یک درس و یک تعلیم و یک حکمت آموختنى.

حقیقت و آثار حیات

اینکه حقیقت‏حیات و زندگى چیست، مطلبى است که هنوز دانش بشر پرده از روى آن بر نداشته، و به عقیده یک عده از اهل تحقیق هیچگاه هم از این راز پرده برداشته نخواهد شد، زیرا به عقیده این دسته، حقیقت‏حیات و حقیقت وجود یکى است. همان طورى که حقیقت وجود قابل تعریف و تحدید و تصور نیست، حقیقت‏حیات و زندگى نیز قابل تعریف و تصور نیست، و همان طورى که حقیقت وجود داراى مراتب شدید و ضعیف و اشد و اضعف است، حقیقت‏حیات نیز همین طور است.هر موجودى به اندازه حظ و بهره‏اى که از وجود دارد از حقیقت‏حیات و زندگى بهره‏مند است.زنده شدن زمین و هر موجود مرده دیگر عبارت است از یافتن یک درجه عالى‏تر و کامل‏تر از حیات.مرده مطلق وجود ندارد، مرده مطلق، معدوم مطلق است.
در عین حال، با اینکه حقیقت‏حیات بر بشر مجهول است و یا غیر قابل درک است، آثار حیات و زندگى از همه چیز نمایان‏تر و آشکارتر است.با اینکه خود حیات و زندگى را احساس نمى‏کنیم - یعنى خود حیات را نمى‏بینیم، لمس نمى‏کنیم، نمى‏چشیم - ولى آثارش را مى‏بینیم و لمس مى‏کنیم.آثار حیات ظاهر است و خود حیات باطن.ما از این ظاهر به وجود آن باطن پى مى‏بریم، از این قشر و از این پوست به آن لب و مغز مى‏رسیم.

حقایق نامحسوس

افرادى در دنیا پیدا شده‏اند که گفته‏اند ما جز به چیزهایى که مستقیما وجود آنها را احساس مى‏کنیم و به وسیله یکى از حواس خود آنها را مى‏یابیم ایمان نداریم، تنها چیزى قابل اعتقاد و ایمان است که مستقیما بشود آن را احساس کرد، هر چه محسوس نیست موجود نیست، لذا مى‏گوییم طبیعت موجود است زیرا مستقیما قابل لمس و احساس است و ماوراى طبیعت موجود نیست به دلیل آنکه قابل لمس و احساس نیست.
گذشته از اینکه این منطق در حد خود ناقص است، زیرا چرا و به چه دلیل هر چیزى که من احساس نمى‏کنم، وجود ندارد؟، یک نقص بزرگترى در این طرز بیان هست و آن اینکه حساب نکرده‏اند که در خود طبیعت‏حقایق مسلم و قطعى و غیر قابل انکارى هست که ما با وجود آنکه با یکى از حواس خود آنها را درک نکرده‏ایم از راه آثار وجودى آنها، آنها را شناخته‏ایم.حیات و زندگى، یکى از آنهاست.لازم نیست که هر چه نامحسوس است متعلق به ماوراء طبیعت باشد.ماوراء طبیعت نامحسوس است، اما هر نامحسوسى جزء ماوراء طبیعت نیست.
دانشمندانى که دقیقا در این موضوعات حساب کرده و دقت کامل نموده‏اند به ثبوت رسانیده‏اند که خیلى از حقایق مسلم در همین جهان طبیعت که در دامن او هستیم و در دامن او پرورش مى‏یابیم هست و قطعا وجود دارد و حال آنکه مستقیما قابل احساس و لمس نیست.مگر ما خود جسم و ماده را مستقیما احساس مى‏کنیم؟! آنچه مستقیما حواس ما درک مى‏کند، یا از نوع رنگ و شکل است‏یا از نوع اندازه و مقدار، یا از نوع حرارت و برودت و یا از نوع نرمى و زبرى.هیچکدام از اینها عین ماده خارجى نیست، همه اینها عوارض و آثار ماده است.حیات و زندگى طبیعى که براى زمین و فرزندان زمین پیدا مى‏شود یک حقیقت مسلم و در عین حال نامحسوسى است که ما چون غرق در آثار و تجلیاتش هستیم مى‏پنداریم که مستقیما حواس ما با خود او سر و کار دارد.ما در یک گل چه مى‏بینیم؟رشد و نمو مى‏بینیم، خرمى و شادابى و طراوت مى‏بینیم، رنگ آمیزى و عطر مى‏بینیم، و از راه وجود اینها حکم مى‏کنیم که زندگى در او پیدا شده.این حکم و قضاوت ما درباره باطن این گل که همان حقیقت زندگى است به وسیله حواس ظاهره نیست، به وسیله قوه دیگرى است در ما که او هم باطن ما شمرده مى‏شود.ما با ظاهر و پوسته وجود خود - یعنى با حواس بدنى و آلات بدنى خود - ظاهر و پوسته عالم را درک مى‏کنیم، و با باطن و هسته وجود خود - یعنى با نیروى عقل و ضمیر خود - کم و بیش با باطن و هسته عالم ارتباط پیدا مى‏کنیم، یعنى حقایق غیر محسوس را درک مى‏کنیم.

«لب‏» در قرآن

در قرآن مجید تعبیر بسیار لطیفى است: گاهى که مى‏خواهد از حقایق زیر پرده ظواهر بحثى بکند مى‏گوید: «اولوا الالباب‏» این حقیقت را در مى‏یابند، یعنى صاحبان لب. «لب‏» یعنى مغز خالص و جدا شده از پوست.المنجد مى‏گوید: «اللب خالص کل شى‏ء، العقل الخالص من الشوائب‏» .راغب اصفهانى نیز در مفردات غریب القرآن مى‏گوید: «اللب العقل الخالص من الشوائب‏» یعنى «لب‏» به عقلى مى‏گویند که از آنچه با او مخلوط شده است جدا شده باشد.نمى‏گوید عقل خالى از شوائب، مى‏گوید عقل خالص - یعنى جدا شده - از شوائب.چون واقعا در ابتدا که هنوز فکر انسان خام است نوعى آمیختگى میان محسوسات و تخیلات و معقولات هست.بعدها اینها از یکدیگر جدا مى‏شوند و حساب هر یک جدا مى‏گردد.عقل انسان هرگاه به این درجه رسد که از مقهوریت وهم و خیال و حس بیرون آید و خلاص گردد، «لب‏» نامیده مى‏شود، زیرا نسبت عقل انسان که باطن است، با قواى ظاهرى حسى، نسبت مغز است به پوست، و مغز در یک بادام و یک گردو و امثال اینها ابتدا به یکدیگر آمیخته است و از هم جدایى ندارند، تدریجا که این میوه کامل و رسیده مى‏شود، پوستها از مغزها جدا مى‏شوند و هر
کدام خاصیت و اثر مخصوص به خود را حفظ مى‏کند و اثر هیچکدام با اثر دیگرى مخلوط نمى‏شود.
انسان اگر در علم و معرفت کامل گردد، عقلش از حس و وهم و خیالش جدا و مستقل مى‏شود، احکام هیچیک از آنها را با دیگرى اشتباه نمى‏کند.در این هنگام به چنین شخصى گفته مى‏شود «لبیب‏» ، یعنى کسى که قوه عاقله‏اش استقلال خود را بازیافته است.
عرفا مى‏گویند مراتب وجود انسان با عوالم وجود متطابق است، انسان در مراتب وجودى خود داراى جبروت و ملکوت و ناسوت است و با هر مرتبه‏اى از مراتب وجود و هستى خود، با یک مرتبه و درجه از عالم کلى مى‏تواند مرتبط شود.
دستگاه عقل و فکر انسان از همین راه حس و حواس قوام و مایه و قوت مى‏گیرد، راه عبور به معقولات از میان محسوسات است.قرآن کریم دعوت به تدبر در همین محسوسات مى‏کند، زیرا از همین محسوسات باید به معقولات پى برد و نباید در عالم محسوسات متوقف شد: «ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولى الالباب‏» یعنى در خلقت آسمانها و زمین، در مشاهده همین پیکر عالم و پوسته و قشر عالم، نشانه‏ها و دلایلى بر روح عالم و لب و مغز عالم هست ولى از براى کسانى که خودشان داراى لب و مغز و هسته هستند و عقل قوى و خلاص شده از حس دارند «الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار (7) آن کسانى که خدا را در دل خود یاد مى‏کنند، در لب خود و مغز و هسته وجودى خود با خداى عالم و مرکز و روح عالم ارتباط پیدا مى‏کنند، در همه حال در یاد او هستند، در حالى که ایستاده‏اند و در حالى که نشسته‏اند، در حال سستى و در حال سختى، در همه حال در نظام عالم فکر مى‏کنند، مى‏رسند به آنجا که به حرکت غائى و تسخیرى موجودات پى مى‏برند و مى‏فهمند که عبث نیست، خودشان عبث آفریده نشده‏اند، قیامت و رسیدن نتیجه اعمالى در کار هست.
در جاى دیگر مى‏فرماید:
فبشر عباد، الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوا الالباب (8) .
نوید بده آن دسته از بندگان مرا که به سخن گوش فرا مى‏دهند، اما از میان آنچه مى‏شنوند آنکه بهتر است براى عمل و پیروى انتخاب مى‏کنند.آنها هستند کسانى که خداوند آنها را رهبرى کرده، و آنها هستند صاحبان لب.
سخنى که انسان مى‏شنود به وسیله گوش مى‏شنود.گوش یک حاسه است در بدن ما.براى گوش تفاوتى نیست که آنچه مى‏شنود چه باشد، تمیز دادن و غربال کردن شنیده‏ها کار گوش نیست.اما نیروى دیگرى در انسان هست که قادر است فراورده‏هاى گوش را مورد رسیدگى قرار دهد، روى آنها حساب کند، خوبى و بدى و صحت و سقم و درستى و نادرستى هر یک از آنها را به دست آورد.آن قوه و نیرو، باطن و نامحسوس است نه ظاهر و محسوس، کارى هم که صورت مى‏دهد از نوع کارهاى محسوس نیست.
آرى، انسان با قشر و پوسته و قسمت محسوس و ظاهر جهان وجود خود، با قشر و پوسته محسوس جهان بزرگ ارتباط پیدا مى‏کند، و با قسمت هسته و مغز نامحسوس جهان وجود خود، با باطن و هسته و مغز و جنبه‏هاى نامحسوس جهان بزرگ ارتباط پیدا مى‏کند.
شخصى از امیر المؤمنین(ع)سؤال کرد: «هل رایت ربک؟» (آیا خداى خود را دیده‏اى؟).فرمود: «لم اعبد ربا لم اره‏» (من خدایى را که ندیده‏ام بندگى نکرده‏ام).بعد فرمود: «لم تره العیون بمشاهدة العیان و لکن راته القلوب بحقایق الایمان‏» (9) بلى خدا دیده مى‏شود اما نه با چشم.چشم ابزار این کار نیست و براى این کار آفریده نشده است.
او را دل روشن به نور ایمان مى‏بیند.دیده دل است که مى‏تواند او را شهود کند.
دیدن روى تو را دیده جان بین باید این کجا مرتبه چشم جهان بین من است
جسم ظاهر، روح مخفى آمده است جسم همچون آستین جان همچو دست باز عقل از روح مخفى‏تر بود حس به سوى روح زوتر ره برد روح وحى از عقل پنهان‏تر بود زانکه او غیب است و او زان سر بود آن حسى که حق بدان حس مظهر است نیست‏حس این جهان آن دیگر است

محدودیت‏حواس

انسان در ناحیه بدن و ساختمان جسمى خود بسیار محدود است، در تحت‏یک شرایط معین فقط مى‏تواند باقى بماند، در حد معینى از حرارت و حد معینى از فشار هوا و با میزان معینى از مواد غذایى و در اندازه معینى از زمان و قدر معینى از مکان مى‏تواند به حیات و زندگى خود ادامه دهد، ولى در قسمت باطن و روح خود، این قیود و حدود را ندارد، این شروط و اندازه‏ها برایش نیست.و اگر انسان در ناحیه روح خود متقدر و متعین به این حدود و اشکال و قالبها بود، نمى‏توانست کلى و مرسل و نامحدود را - یعنى همین قواعد کلى که در علوم طبیعى و ریاضى هست - درک کند و به آنها نائل شود.چون در قسمت جسم محدود و متعین و متقدر است، هر چیزى را که به واسطه آلات جسمانى یعنى به واسطه یکى از حواس خود ادراک مى‏کند، محدود و متعین است.
چاره‏اى از این ادراک محدود نیست، همین محدود راه عبور نامحدود است.بشر از محدود به نامحدود و از جزئى به کلى و از نسبى به مطلق سیر مى‏کند.ممکن نیست که انسان بتواند نامحدود را با یکى از حواس جسمانى خود احساس کند، اما مى‏تواند نامحدود را تعقل کند.انسان مى‏تواند با دیده بصیرت و با چشم غیر جسمانى، نامحدود را شهود کند، ولى ممکن نیست که نامحدود در محدود و نا متعین در متعین جا بگیرد.
مولوى مى‏گوید: چشم حس همچون کف دست است و بس نیست کف را بر همه آن دسترس این بیت را در ضمن مثلى عالى براى همین موضوع - یعنى براى موضوع محدود بودن ادراک حسى انسان - آورده و آن اینکه فیلى از هندوستان به جایى که اسم فیل را شنیده بودند ولى خود فیل را ندیده بودند آوردند و آن را در تاریکى قرار دادند. مردم مى‏رفتند در تاریکى آن حیوان را با دست‏خود لمس مى‏کردند و بعد بیرون مى‏آمدند و
درباره‏اش قضاوت مى‏کردند.یکى دستش به خرطوم فیل رسید، وقتى بیرون آمد از او پرسیدند فیل چه شکلى داشت، گفت به شکل ناودان بود، دیگرى دستش به گوش فیل خورده بود و در جواب کسانى که پرسیدند فیل چه شکلى داشت، گفت به شکل بادبزن بود، سومى که دستش به پاى فیل خورده بود گفت فیل به شکل عمود است، چهارمى که پشت فیل را لمس کرده بود گفت فیل به شکل تخت است: پیل اندر خانه‏اى تاریک بود عرضه را آورده بودندش هنود از براى دیدنش مردم بسى اندر آن ظلمت همى شد هر کسى دیدنش با چشم چون ممکن نبود اندر آن تاریکى‏اش کف مى‏بسود آن یکى را کف به خرطوم اوفتاد گفت او چون ناودانستش نهاد آن یکى را دست بر گوشش رسید آن بر او چون بادبیزن شد پدید آن یکى را کف چو بر پایش بسود گفت‏شکل پیل دیدم چون عمود آن یکى بر پشت او بنهاد دست گفت‏خود آن پیل چون تختى بد است همچنین هر یک به جزئى چون رسید فهم آن مى‏کرد هر جا مى‏تنید از نظرگه گفتشان بد مختلف آن یکى دالش لقب داد این الف در کف هر کس اگر شمعى بدى اختلاف از گفتشان بیرون شدى آنگاه از همه اینها این طور نتیجه مى‏گیرد:
چشم حس همچون کف دست است و بس
نیست کف را بر همه آن دسترس
جسم دریا دیگر است و کف دگر
کف بهل وز دیده در دریا نگر

قرآن و فصل بهار

قرآن کریم در یکى از مواردى که به این درس آموزنده اشاره مى‏کند مى‏فرماید: و ترى الارض هامدة فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت و انبتت من کل زوج بهیج.ذلک بان الله هو الحق و انه یحیى الموتى و انه على کل شى‏ء قدیر (10) .
زمین را مى‏بینى جامد و افسرده و بى‏روح و بى‏جنبش، اما همینکه آب باران بر آن مى‏پاشیم به جنبش و حرکت در مى‏آید و فزونى مى‏گیرد و انواع گیاههاى بهجت افزا مى‏رویاند.این از آن جهت است که خدا حق مطلق است و نظام زنده کردن مرده‏ها در قبضه قدرت اوست، و اوست که بر هر چیزى تواناست، قادر مطلق و تواناى مطلق است.
در همه عالم وجود - چه در موجودات جاندار و چه در موجودات بى‏جان - یک نظم و حساب و تالیف و هماهنگى بین موجودات هست که تمام عالم به منزله یک پیکر دیده مى‏شود.بین اجزا و اعضاى این پیکر ارتباط و اتصال و هماهنگى است و نمودار مى‏سازد که یک مشیت و یک تدبیر کلى در همه عالم هست که به عالم وحدت و هماهنگى مى‏دهد، مى‏نمایاند که اجزاى این عالم به خود واگذاشته نیست که هر جزئى و هر ذره‏اى بدون آنکه هدفى در ضمن این مجموعه و وظیفه‏اى در داخل این دستگاه داشته باشد کارى انجام دهد، بلکه به عکس، وضع عالم و جهان دلالت دارد که هر ذره‏اى و هر جزئى مانند یک پیچ یا مهره یا چرخ یا میله یا لوله‏اى است که در یک کارخانه گذاشته شده که در عین اینکه یک کارى به تنهایى انجام مى‏دهد، کار او با کار سایر اجزاى این کارخانه مربوط و وابسته است، و به تعبیرى که در قرآن مجید آمده همه موجودات عالم با همه قوا و نیروهایى که دارند «مسخر» یک مشیت و یک اراده مى‏باشند.این همان راهى است که معمولا از راه نظم و انتظامى که در کار عالم هست به وجود ناظم و نظم دهنده اعتراف مى‏کنند، انسان از این راه خداوند را در جلوه نظم و صنع و اتقان مى‏بیند.
ولى در خصوص مورد جانداران یک درس دیگرى علاوه هست و آن اینکه خداوند به موجودات مرده حیات مى‏بخشد، یعنى علاوه بر نظم و انتظام بین اجزاى مادى وجود این موجود یک حقیقت و کمالى را که فاقد است به او مى‏بخشد.ذرات مرده عالم را به هر صورت و هر شکل که نظم و ترتیب بدهیم، نظم و ترتیب قادر نیست که حقیقتى را که موجود نیست موجود کند، اما در مورد جانداران تنها نظم و تشکل نیست، بلکه حقیقتى که وجود ندارد افاضه مى‏شود.در ماده مرده زندگى نیست، زندگى پیدا مى‏شود، شعور و ادراک نیست، شعور و ادراک پیدا مى‏شود، ذوق و عشق و شور نیست، ذوق و عشق و شور پیدا مى‏شود، عقل و هوش نیست، عقل و هوش پیدا مى‏شود، احساس و ادراک و لذت نیست، همه اینها پیدا مى‏شود.این است که ما خدا را در موجودات زنده در لباس بخشندگى و فیاضیت و تکمیل و افاضه وجود و کمال، در لباس قبض و بسط، احیاء و اماته مى‏بینیم، مى‏بخشد و مى‏گیرد، موجود مى‏کند و معدوم مى‏سازد.
آیاتى که در این زمینه است دو سه دسته است: یک دسته آیاتى است که موضوع زنده شدن زمین را براى دلالت و راهنمایى توحید ذکر کرده، دسته دیگر آیاتى است که به عنوان نمونه‏اى از قیامت ذکر کرده است، دسته سوم آیاتى است که براى هر دو موضوع آورده.ان شاء الله به تفصیل اینها را عرض خواهم کرد.

پى‏نوشت‏ها:

1- این سخنرانى در 18 رمضان 78 مطابق 7 فروردین 38 ایراد شده است
2.آرى، با یاد خدا دلها آرامش گیرد.(رعد/28)
3.نعمتهاى بهشت چنان است که هیچگاه بهشتیان تغییر و تبدیل آن را خواستار نباشند.(کهف/108)
4.کافى، ج 2/ص 630.
5.نهج البلاغه، خطبه 109.و در آن چنین است: «و تعلموا القرآن فانه احسن الحدیث، و تفقهوا فیه فانه ربیع القلوب.»
6.عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1/ص 295، و به جاى «لعبادته‏» ، «لصیامه‏» آمده است.
7.آل عمران/190 و 191.
8.زمر/17 و 18.
9.توحید صدوق، ص 305.نهج البلاغه، خطبه 178.
10.حج/5 و 6.

منبع: مجموعه آثار علامه شهید مرتضى مطهرى(رحمت الله علیه) ج

 

شما که فشار خون بالا دارید، چای ترش دم کنید!

 این چای شامل گلبرگ های گیاه چای ترش است که در اکثر منابع طب سنتی خواص درمانی آن به تایید رسیده است.

مواد لازم:

چای ترش (گلهای خشک گیاه هایبیسکس – Hibiscus)


طرز تهیه:

1. یک قاشق چایخوری از این گیاه را درقوری بریزید. سپس روی آن آب جوش ریخته و 5 دقیقه صبر کنید تا چای دم بکشد.

2. اگر قوری شما فیلتر ندارد، چای را از صافی رد کنید.

3. طبق ذائقه خود چای را با عسل یا هر نوع شیرینی دیگر میل نمایید.


خواص:

این چای شامل گلبرگ های گیاه چای ترش است که در اکثر منابع طب سنتی خواص درمانی آن به تایید رسیده است. این گیاه شامل طیف وسیعی از ترکیبات شیمیایی است که دارای خاصیت کاهش دهنده فشارخون، نشاط آوری و رفع خستگی است. همچنین این گیاه دارای خاصیت کنترل کلسترول خون و اختلالات کبدی نیز می باشد.


عوارض جانبی:

برای این گیاه عوارض جانبی خاصی ذکر نشده است با این حال مصرف بیش از حد و مصرف آن توسط خانم های باردار توصیه نمی گردد