سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرکز فرهنگی توحید (مسجد امیر المومنین زازران )شهرستان فلاورجان

حاج آقا اسماعیل دولابی می فرماید:

شخصی را سراغ دارم که بیش از چهل سال در طلب امام زمان صلوات الله علیه بود. بعد از چهل سال ریاضت و عبادت به محضر منور حضرت مهدی صلوات الله علیه مشرف شد.

وقتی خدمت آقا رسید از حضرت گلایه عاشقانه کرد: « شما که سرانجام مرا به محضر پذیرفتید، ای کاش یک مقدار زودتر مرا می پذیرفتید و من این همه غصه نمی خوردم و عذاب نمی کشیدم؟»

حضرت فرمودند:

اگر زودتر ما را می دیدید از ما نان و سبزی می خواستی! حالا که چهل سال زحمت کشیده ای می فهمی که چه بخواهی


نام? دختر یک جانباز موجی به مادرش

مطلب زیر قصه نیست. یه واقعیته. بخوانید و ببینید ما کجای این عالمیم ببینید ایثار و از خود گذشتگی چگونه معنا پیدا می کند؟ چقدر گرفتار مادیات شده ایم....؟ کجا می رویم...؟

سلام مامان قهرمانم :

میدونی ....!

حالا که روز تولدته من و آبجی می خواستیم قشنگ ترین هدیه رو برات بخریم ولی نمی دونستیم چی بخریم.

دختر خاله می گفت برات یه دست کامل لوازم آرایش بخریم.

می گفت اگه مامانت آرایش کنه زخم های روی صورتش کمتر معلوم می شه...

می گفت :

زشته یه معلم با سرو صورت زخمی سر کلاس بره

می گفت:

شاگردهاش می فهمند شوهرش...

میدونم تو هیچ وقت برای خودت از این چیزها نمی خری

آخه همش رو می دی پول دارو و بیمارستان بابا...

بابا هم که تو رو کتک میزنه...

فحش می ده...

فقط می بینیم و گریـــــه می کنیم.

من و آبجی خوب می فهمیم که وقتی بابا موجی می شه تو دستای مارو می گیری و می بری تو اتاق دیگه...

بعد می ری تا بابا کتکت بزنه

و موهای قشنگتو بکشه...

من و اون خوب می دونیم چرا این کارو می کنه .

آخه اگه تو نری جلوی بابا اون خودشو می زنه

فقط تو رو خدا این دفعه بذار بابا ما رو جای تو کتک بزنه ...

 

دست خودش نیست...

تو هم چون بابا رو خیلی دوست داری نمی خواهی بابا خودشو بزنه ...

به قول خودت یه ذره از سهمت و فداکاری هاش رو میدی

مامان جون، تولدتـــــــــ مبارکـــــــــــــــــ