مرکز فرهنگی توحید (مسجد امیر المومنین زازران )شهرستان فلاورجان
بانـو!
.
هوا دوباره گرم می شود
.
و دوباره تو در زیر چادر مشکی ات عرق می ریزی ...
.
نه برای آنکه مبادا در آتش دوزخ بسوزی
.
برای آنکه خدایت خوشش بیاید و به ملائکه بگوید :
.
ببینید، این همان کسی است که به خلقتش به خود آفرین گفته ام ...
.
و این یعنی عشـق ...
..
..
این بـــار ما چــادری ها ...
.
چـــادرمان را سفــت تر میگیریم
.
آنقدر مصمـم تر درس می خوانیم برای زندگیمان تلاش میکنیم
.
تـا هم کلاسی هایمان هم شهری هایمان هـم دانشگاهی هایمان
.
و همه کسانی که فکر می کنند چــادر مزاحم درس و دانشگاه
.
و حضور پرشور و پررنگ و موفقـمان درجامعه می شود
.
بفهمنــد
.
چــادری که به عشق خدا و رضایت او سر میکــنیم
.
تکیه گاه تمام موفقیت های ماست
..
..
اینجا دیوانه ی زهرا میشوی و اگر نماندی حرفی نیست
.
زهرا همیشه تنها بود ..
.
صدای قدمت می آید ، گوش میکنم ؛ دلها آشوب است ..
..
..
خسته نباشی پهلوان ؛ خوش آمدی برادرم ...
.
اما چشمهایت را ببند ..
.
نگاه نکن به خیابان های شهرمان ؛ باشد ؟ من و قول قرارهایمان .
.
نگاه نکن تا بیشتر شرمنده نشویم ..
.
ما را ببخش !
.
حلالمان کن که باید تو را از بین این جماعت عبور دهیم.
.
شرمنده که حجاب و حیای مادرت زهرا(س) را زیر پا گذاشته اند.
.
شرمنده ایم که وصیت نامه ات میان کوچه ها پاره پاره شده .
..
..
سرخی لبِ بی حیایی
.
جذاب تر است از قطرات خونی کهپای وصیت نامه ات ریخته .
.
شرمنده ایم برادر ؛شرمنده ...