سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرکز فرهنگی توحید (مسجد امیر المومنین زازران )شهرستان فلاورجان

 آن روز قاطرها تا آنجایی که توان داشتند راه رفته بودند و فاصله‌ای را که جاده نداشت، طی می‌کردند. هر بار که خمپاره‌ای در اطراف‌شان زمین می‌خورد، از شدت وحشت سرشان را بالا می‌بردند.

نیروهای تحت امر قرارگاه رمضان طی چند عملیات پارتیزانی فتح یک، دو، سه و ... در شمال استان سلیمانیه شرایطی را برای عملیات گسترده فراهم نمودند که از جمله این عملیات کربلای (10) و نصر (4) می‌باشد.

عملیات کربلای (10) در ساعت 2 بامداد 4/2/66 و با رمز مقدس «یا صاحب زمان ادرکنی» در محور مریوان -بانه- سردشت آغاز شد که در جریان این عملیات نیروهای اسلام با عبور از رودخانه چومان و گلاس 25 کیلومتر در عمق مواضع عراق نفوذ کرده و با غافلگیر کردن دشمن بر ارتفاعات استراتژیک منطقه مسلط شدند.

همچنین عملیات نصر (4) نیز که تکمیل کننده عملیات کربلای (10) بود در ساعت 2 بامداد یکشنبه 31 خرداد 1366 با رمز مقدس « یا امام جعفر صادق (ع)» شروع شد. رزمندگان در این عملیات با حمله به ارتفاعات مشرف به شهر ماووت توانستند بعد از چند روز این شهر را نیز به تسلط خود درآورند.

آنچه می‌خوانید خاطراتی ‌است از این دو عملیات به روایت "نصرت الله محمود زاده" که این گونه آغاز می‌شود:... مجدداً از آن طرف رودخانه «گلاس» به سوی محل درگیری رفتم تا با بسیجیان همراه شوم. نیروهای اسلام همچنان خودشان را به قله رسانده و مستقر می‌شدند. قاطرهای حامل مهمات، از راه‌های مال‌رو، پشت سر بچه‌ها در حرکت بودند؛ بدین ترتیب آذوقه بچه‌ها تدارک حمل می‌شد.

بلدوزرهای جهاد همدان و زنجان، همچنان سینه‌کش کوه را شکافته و به سمت قله گلان پیش می‌رفتند. آنها از نخستین روز که کارشان را از کنار روخانه شروع کرده بودند،‌ پابه‌پای نیروهای نظامی دل کوه را شکافتند و برایشان جاده زدند.

دمدمه‌های صبح بود که به یکباره آتش دشمن تمام قله را فراگرفت. عراقی‌ها از زمین و هوا آتش می‌ریختند. بچه‌های بسیج روی دومین قله گلان پشت چند گونی خاک سنگر گرفته و خودشان را آماده می‌کردند.

هوا که روشن شد، متوجه عراقی‌ها شدند که از شیارهای اطراف قله خودشان را بالا می‌کشیدند. آتش شدید خمپاره چنان روی قله متمرکز شده بود که کسی جرأت حرکت نداشت.

با نزدیک شدن عراقی‌ها، بچه‌ها کارشان را شروع کرده و تعدادی را به رگبار بستند، ولی به دلیل آنکه جان‌پناهی نداشتند، با رگبار سنگین عراقی‌ها برای مدت کوتاهی به پشت قله می‌رفتند و مجدداً برمی‌گشتند.

نیروهای کماندویی عراقی همچنان به پیشروی ادامه داده و سعی در تصرف قله داشتند. یکی از دوشکاها توسط رزمندگان اسلام و در قسمتی که مشرف به شیار بود، قرار گرفت و از آنجا محل عبور عراقی‌ها بسته شد. چند دقیقه‌ای طول نکشید که محل استقرار دوشکا زیر آتش شدید عراقی‌ها قرار گرفته، دو نفر از بچه‌ها به شهادت رسیده و روی دوشکا افتادند. عراقی‌ها که فکر می‌کردند آن قسمت سقوط کرده است به راحتی در حال بالا آمدن بودند. هنوز لوله سرخ‌شده دوشکا سیاه نشده بود که دو نفر دیگر از بچه‌ها، که تازه به قله رسیده بودند، نفس‌زنان خودشان را به دوشکا رسانده و جنازه دو همرزم شهیدشان را از رویش برداشته و آن را به کار انداختند.

عراقی‌ها از همانجایی که تیر می‌خوردند روی زمین افتاده و تا پایین قله غلتیدند. بعضی هم به تنه درختان سر راه گیر کردند. بسیجی دستش را از روی ماشه دوشکا برداشت، و به دو شهید و خون گرمی که تمام صورت‌شان را سرخ کرده بود خیره شد. سنگر کوچکی که دوشکا را کار گذاشته بودند به صورت دایره بود و بلندی آن تا کمرشان می‌رسید. صدای چند هلی‌کوپتر بچه‌ها را نگران کرد و روی زمین درازکش شدند.

هلی‌کوپترها خودشان را به نوک قله روبه‌روی گلان، که هنوز سقوط نکرده بود، رسانده و موشک‌شان را به طرف بچه‌ها پرتاب کردند. از آن به بعد افراد مستقر در قله، علاوه بر اینکه متوجه خمپاره‌ها و پیشروی کماندوهای عراق بودند، حواس‌شان به موشک‌هایی نیز بود که هلی‌کوپترها به طرفشان روانه می‌کردند. آنها چنان نوک قله را هدف می‌گرفتند که سنگر کوچک بچه‌ها راکاملاً منهدم می‌کرد.

راننده‌های بلدوزر جهاد تمام توانشان را به کار برده و همزمان با پاتک، خودشان را به قله نزدیک می‌کردند. حرکت مارپیچی آنها در سینه‌کش کوه سرعت بیشتری گرفته بود و پشت سرشان آمبولانس‌ها و ماشین‌های آذوقه و مهمات در حرکت بودند. آن روز قاطرها تا آنجایی که توان داشتند راه رفته بودند و فاصله‌ای را که جاده نداشت، طی می‌کردند. هر بار که خمپاره‌ای در اطراف‌شان زمین می‌خورد، از شدت وحشت سرشان را بالا می‌بردند و دستان‌شان را برای دفاع از خود کمی بلند می‌کردند.

بچه‌ها که شدت درگیری را می‌دانستند، فشار بیشتری به آنها می‌آوردند و افسارشان را به جلو می‌کشدیند. در آن لحظات که کتل کوه امان قاطرها را بریده بود و توان حرکت نداشتند، بچه‌های بسیج چنان شتابزده خودشان را به نوک قله می‌کشیدند، که اصلاً احساس خستگی نمی‌کردند. رسیدن آنها به نوک قله‌هایی که ارتفاع آن نزدیک به 2000 متر است، فقط از طریق اراده مصمم‌شان امکان‌پذیر بود؛ با اینکه عراق تمام بدن‌شان را خیس کرده بود و نفس‌نفس می‌زدند، چشم‌شان که به قله پر از آتش می‌افتاد، نیرویی دیگر از درونشان می‌جوشید و به حرکت‌شان ادامه می‌دادند.

چند قاطر روی زمین دراز کشیده و نمی‌توانستند بچه‌ها را همراهی کنند. آنها نه قدرت درک مسئولیت داشتند، نه شجاعت حرکت در میان آتش. تا آنجا که زورشان رسیده بود بالا کشیده ولی در صد متر آخر مانده بودند. رزمنده‌ها خود جعبه‌های مهمات را از پشت‌شان پایین کشیده، به دوش گذاشته و به طرف قله حرکت کردند. آنجا بود که توانمندی اراده قوی بسیجی به نمایش درآمده و نشان داد که عزم راسخ او را نمی‌توان با زور و قدرت هیچ چیز تشبیه کرد؛ چه آن بسیجی که در نوک قله مقاومت می‌کرد و چه این بسیجی که اینگون مهمات را حمل می‌کرد.

تعدادی از بسیجیان که زخمی شده بودند، سوار بر قاطرها به طرف دودی که از روی دستگاه‌های جهاد بلند می‌شد در حرکت بودند. آنهایی که زخم‌‌شان عمیق بود و ترکش در بدنشان مانده بود؛ با حرکت قاطر در سرازیری کوه دردشان به حداکثر خود می‌رسید و مواقعی فریاد بعضی از آنها در کوه می‌پیچید و برخی نیز نرسیده به پایین قله به شهادت می‌رسیدند. رزمندگان تمام امیدشان به بلدوزرهایی بود که سینه‌کش کوه را می‌شکافتند و بالا می‌رفتند، چون با برقراری ارتباط نه تنها مهمات به اندازه کافی و به موقع به آنها می‌رسید، بلکه شهدا و زخمی‌ها را توسط آمبولانس به راحتی به اورژانس، که پایین قله بود، می‌رساندند.

شدت درگیری افزایش یافته بود. تعداد شهدا و زخمی‌ها در سنگر دوشکا به ده نفر رسیده بود. هر بار که یکی زخمی و یا شهید می‌شد، نفر بعدی جایش را پر می‌کرد. زخمی‌ها دور تا دور سنگر، دایره‌ای دراز کشیده چشم به دوشکا دوخته بودند. هر بسیجی که پشت دوشکا قرار داشتند، نه تنها خودش را نمی‌باخت، بلکه چنان عراقی‌ها را به رگبار می‌بست که تا نفر آخرشان را به زمین نمی‌غلتاند ماشه را رها نمی‌کرد.

صحنه اطراف سنگر در عین سوزناکی، محل یکی از بهترین نبردها شده بود. مقاومت و استواری بسیجیان امان کماندوهای عراقی را بریده بود و هر چه نیرو از شیار بالا می‌آمد کشته می‌شد.

هربار که چشم بسیجی به شهدا و زخمی‌های اطراف سنگر می‌افتاد در یک لحظه از خودبی‌خود می‌شد و زیرلب زمزمه‌هایی می‌کرد، ولی ناگهان زمزمه‌اش قطع می‌شد و خشم تمام چهره‌اش را فرا می‌گرفت، و اطراف شیار را برای عراقی‌ها به جهنمی تبدیل می‌کرد.

هلی‌کوپترهای عراقی همچنان نوک قله را به موشک می‌بستند و به بچه‌ها اجازه مانور نمی‌دادند. ناگهان صدای دیگری در میان کوه‌ها پیچید که غیر از صدای هلی‌کوپترها بود. نیروهای اسلام سرشان را که بلند کردند چند هواپیما را دیدند که به طرف قله می‌آمدند. بالای سر بچه‌ها که رسیدند هر چه بمب داشتند رویشان ریخته و گریختند.

انفجار بمب‌های خوشه‌ای چنان شدید بود که ترکش‌های ریز، مثل باران، روی سر افراد می‌بارید، عراق با استفاده از هواپیماها، به کماندوهایش کمک کرده بود تا بتوانند به نوک قله نزدیک‌تر شوند. کم‌کم درگیری به جایی رسید که رزمندگان مجبور شدند از نارنجک استفاده کنند؛ و این عمل برای مدتی مانع پیشروی آنها شد.

هواپیماها روی سر بچه‌ها که می‌رسیدند، دور اول بمب‌هایشان را ریخته و سپس تمام قله را به رگبار می‌بستند. نبودن پدافند روی قله به آنها اجازه می‌داد خط الرأس قله را، محل مقاومت بچه‌ها بود، به رگبار گرفته و فرار کنند.

نزدیکی‌های غروب، دودی غیر از دود انفجار خمپاره، از پشت قله به چشم رزمندگان خورد و آنهابه یکباره روحیه‌ای پولادین در خود حس کردند. بلدوزرهای جهاد خودشان را به قله رسانده بودند و پشت سرشان چند ماشین، که تعدادی نیروی تازه‌نفس و انواع مهمات را با خود حمل می‌کردند، در حرکت بودند.

افراد تازه‌نفس خودشان را زیر آتش شدید به خط‌الرأس قله رساندند و آتش سنگین روی عراقی‌ها ریختند. شلیک موشک آرپی‌جی توسط خط‌شکنان، چنان وحشتی در عراقی‌ها به وجود آورده بود که اسلحه‌ها را انداخته و به طرف دره فرار می‌کردند. بچه‌ها که چند تیربار در نوک قله مستقر کرده بودند، به هیچ کدامشان اجازه رسیدن به پایین دره را ندادند، و تیپ کماندویی عراق را در همان شیارها دفن کردند. آمبولانس‌هایی که به نوک قله رسیده بودند، تمام زخمی‌ها را سوار کرده به اورژانس رساندند. گلوله خمپاره‌ای کنار یکی از بلدوزرهای جهاد که جلوتر از بقیه کار می‌کرد، منفجر شد، بچه‌هایی که در اطرافش بودند ناخودآگاه نقش زمین شدند. ترکش‌ها روی سرشان زوزه می‌کشید و آنها را تهدید می‌کرد، تا اینکه به چند قسمت بلدوزر اصابت کرده و آن را از کار انداخت.

ترکشی دست یک بسیجی را از قسمت مچ قطع کرد، و او خیلی خونسرد دست قطع‌شده را با دست دیگر گرفت و به طرف یکی از آمبولانس‌ها حرکت کرد. آنهایی که نظاره‌گر خونسردی بسیجی بی‌دست بودند، مانده بودند به او کمک کنند، یا اینکه از او کمک بخواهند! زیرا در جوابشان گفته بود شما به کارتان مشغول شوید من چیزیم نشده است. خون همچنان از دست او به زمین می‌ریخت و قله گلان را استوارتر می‌کرد تا برای همیشه از آن راهیان کربلا باشد.

بچه‌های جهاد بلدوزر دیگری جایگزین نموده و همچنان پیش می‌رفتند. در میان بسیجیان مردی با لباس روحانیت ایستاده بود که توجه‌ام را به خود جلب کرد. به آنها که رسیدم متوجه شدم برای بازدید آمده است؛ ولی آن چیز که اینگونه افراد را تا خط مقدم جبهه می‌کشاند، یک مطلب دیگری است. معلوم نبود برای روحیه دادن به رزمندگان اسلام آمده بود یا اینکه خودش احتیاج به روحیه داشت. با انفجار چند خمپاره در اطرافشان بچه‌های بسیج نگرانش شدند و از او دعوت نمودند که به سنگر برود. برادر روحانی مانده بود که چرا آنها نگران خودشان نیستند!

نگاه‌ها در آن لحظه حاکی از عمیق‌ترین درس‌های اخلاق بود و مسائل مهمی را مطرح می‌کرد؛ نگاه «روحانی» مسائلی را بازگو می‌کرد که بسیجی‌ها را به فکر فرود برده بود و از طرفی نگرانی بسیجیان «روحانی» را مضطرب کرده بود. آنجا جلسات بحث حوزه علمیه نبود، بلکه قله گلان بود و آن همه آتش دشمن.

به نظرم رسید نگرانی «بسیجی» برای تداوم اسلام است و اضطراب «روحانی» در سالم ماندن رزمندگان برای دفاع از اسلام؛ و شاید دلشان آگاه بود و نمی‌توانستند ابراز کنند. زیرا در درونشان غوغایی از عشق به خدا بود که در آن لحظه فقط با نگاه بروز می‌دادند. به یاد آن جمله حضرت امام افتادم که فرمودند: «ایکاش منهم یک پاسدار بودم» و نیز به یاد آن جمله‌ای که ورد زبان هر «بسیجی» است: «جانم فدای یک لحظه عمر امام».

در یک لحظه «روحانی» لبخندی زد و گفت: «مگر چه می‌شود من هم یک جرعه‌ای از آن شربت‌ها بنوشم؟» منظورش شربت شهادت بود! «روحانی» جمله‌ای گفته بود که بهترین راه پایان بخشیدن به آن بحث درونی‌شان بود.

در مسیر راه موضوعی توجهم را جلب کرد و به طرفش رفتم. کنار تعدادی از نیروهای کرد مسلمان، که تحت امر قرارگاه رمضان کار می‌کردند، گلوله توپی به زمین نشسته و پنج نفرشان را به شهادت رسانده بود. چهره‌های غمبار بچه‌هایی که دورشان حلقه زده بودند صحنه سوزناکی را به وجود آورده بود. غیر از زمزمه چند نفر از هم‌رزمانشان، هیچ حرفی رد و بدل نمی‌شد. آنها از جوانان روستاهای همان حوالی بودند که برای پاکسازی منطقه از لوث وجود کفار، به رزمندگان اسلام پیوسته بودند. همرزمان شهیدان یکی از جنازه‌ها را بلند کرده و بالای دستان‌شان تا آن طرف رودخانه گلاس تشییع کردند.

آن شهید متعلق به روستای همان شخصی بود که در ابتدای ورودم به منطقه با او صحبت کردم. اهالی روستا به استقبال شهیدشان آمده بودند؛ و لااله‌الاالله گویان عزیزشان را از همرزمانش تحویل گرفته و به طرف قبرستان حرکت دادند. چهار شهید دیگر را نتوانستند به جایی منتقل نمایند، و مجبور شدند آنها را در همان محلی که به شهادت رسیدند، دفن نمایند. روستاهای آنها هنوز آزاد نشده بود و بنابراین امکان تحویل اجساد به خانواده‌هایشان نبود. چهار قبر در منطقه عملیاتی کربلای 10، شکوه و عظمت خاصی پیدا کرده بود و هر بسیجی که به آن قبور می‌رسید حمد و سوره‌ای می‌خواند و با احترام خاصی از کنارشان رد می‌شد.

چشمم به تپه‌ای افتاد که بچه‌ها به آن می‌گفتند: «تپه منافقین»! آن تپه محل استقرار منافقینی بود که از همه جا ناامید شده راهی جز استقرار بر روی آن نداشتند. آنها ستون پنجم حزب بعث شده بودند و جاسوسی می‌کردند. آن شب که بچه‌ها قصد تصرف تپه را داشتند، حال و هوای دیگری پیدا کرده و برای شروع عملیات لحظه‌شماری می‌کردند. لحظه‌شماری آنها برای شروع عملیات به جنایات منافقین در طول چند سال گذشته بر می‌گشت، به هر بسیجی که می‌نگریستم از شهر خود درد دل می‌کرد، و منتظر بود هر چه سریع‌تر آن تپه را با خاک یکسان کند. آن شب دیدار با خط‌شکنان دیداری فراموش نشدنی بود! در حرکت بچه‌های شیراز عرفان شهید دستغیب به چشم می‌خورد و روز از دست دادن آن بزرگوار به یادشان می‌آمد. در چهره بچه‌های آذربایجان تقوای شهید مدنی نقش بسته بود. بسیجیان تهران صحنه روز 7 تیر را مجسم می‌کردند و غرق در اندوه و مظلومیت شهید بهشتی شده بودند. آنان که از مشهد آمده بودند به یاد نطق‌های آتشین شهید هاشمی‌نژاد افتاده بودند. تعدادی از بچه‌های یزد چنان به تپه خیره شده بودند که انگار هنوز باورشان نمی‌شد شهرشان بدون آیت‌الله صدوقی است. خدایا چگونه می‌توانیم خشم این عزیزان را به حق ندانیم! مگر می‌شود آن همه جنایت را فراموش کرد.

حلقه محاصره «تپه منافقین» توسط خط‌شکنان چنان بلایی به سر فریب‌خوردگان و مزدوران استکبار جهانی آورد، که لحظه‌ای پس از حمله، تعدادی به اسارت درآمده و تعدادی نیز به هلاکت رسیدند. آنها تا آن زمان حمله رعدآسای بسیجیان را از نزدیک ندیده بودند و دلشان را به امکاناتی که از عراق گرفته بودند خوش کرده و چند سال در آن منطقه به جاسوسی مشغول بودند؛ و هر جنایتی که از دست‌شان برمی‌آمد از انجامش کوتاهی نمی‌کردند، به طوری که جنایات آنها جان مردم را به لب رسانده بود. نحوه فعالیت‌شان درست مثل خرابکاری‌هایشان در شهرها بود که به جان مردم بی‌دفاع افتاده بودند و از کارگر ساده هم نمی‌گذشتند.

نمی‌دانم چرا تحمل دیدن آن تپه را هم نداشتم و خیلی زود از آنجا رد شدم و مجدداً به طرف قله گلان حرکت کردم. بچه‌های جهاد زنجان و همدان جاده را تا منتهی‌الیه قله رسانده بودند. بعد از پاتکی که عراق زده بود، بچه‌های سپاه به طرف بلندترین قله هجوم بردند و طی یک نبرد 8 ساعته آن را به تصرف خود درآورده و روی بلندترین نقطه گلان مستقر شدند. زیر پایشان شهر کوچک ماووت قرار داشت که به صورت یک شهر نظامی درآمده بود. آنها شهر را کاملاً زیر آتش گرفته و اجازه هیچ فعالیتی را از آن جناح به عراق نمی‌دادند.

طی کردن مسافتی بیش از 30 کیلومتر و رسیدن به بلندی‌های گلان، و ایجاد موقعیت مناسب برای بیرون آوردن شهر ماووت از چنگ بعثی‌ها، برای سران ارتش عراق غیرمنتظره بود و سعی داشتند به هر ترتیب قله گلان را پس بگیرند.

رفت و آمد نیروهای نظامی در اطراف شهر و کوه‌های همجوار، حاکی از حرکت جدیدی بود که عراق در پیش داشت. تیم‌های مهندسی جهاد به چندگروه تقسیم شده بودند و سعی داشتند راه ارتباطی قله‌ها را به هم وصل کنند. آنها از سینه‌کش کوه‌های سر گلو بالا رفته و یال کوه‌های اسپی دره، قشن و شوشو را به هم وصل کردند، تا به جاده‌ای که قبلاً توسط عراق احداث شده بود، رسیدند.

یک تیم مهندسی از جهاد همدان، روی بلندترین نقطه گلان مشغول احداث خاکریز بود، تا بسیجی‌ها در مقابل حمله هوایی و پاتک عراق سالم بمانند. احداث خاکریز بلند و دو جداره بر روی خط‌الرأس نظامی قله، از جمله کارهای مهمی بود که تا به حال انجام نشده بود. راننده‌های بلدوزر با مهارت خاصی در سینه‌کش کوه در دید مستقیم عراق کار می‌کردند، که جداً از آتش سنگین عراق، اگر لحظه‌ای غفلت می‌کردند، خود و دستگاه‌شان به ته دره پرت می‌شدند؛ و اگر هم سالم می‌ماندند زیر پای عراقی‌ها قرار می‌گرفتند و امکان سالم ماندنشان نبود.

دمدمه‌های صبح قله گلان به یکی از سخت‌ترین میدان‌های نبرد تبدیل شد. عراق تمام نیروهایش را برای یک پاتک سنگین بسیج کرده و از چند نقطه گلان در حال پیش روی بود. اهمیتی که آن منطقه برای نیروهای عراقی داشت مجبورشان کرده بود دست به آن پاتک زده و مانع استقرار بچه‌ها روی قله‌ها شوند.

نزدیکی‌های صبح در سه نقطه مهم گلان درگیری شدیدی درگرفت. عراقی‌ها خودشان را به چند نقطه از جاده‌ای که جهاد زده بود رسانده و راه ارتباطی بچه‌ها را قطع کرده بودند


 وقتی مجدداً رفتم که او را بیدار کنم که نمازش قضا نشود، یک لحظه متوجه شدم این بابایی که دیشب با هم زیر یک پتو خوابیده بودیم از نیروهای عراقی است که دیشب در همانجا بر اثر ترکش نصف صورتش از بین رفته بود و کشته شده بود و من فکر می‌کردم از رزمنده‌های خودمان است که پتوی او را بر روی خودم کشیده بودم!

جنگ تحمیلی در کنار چهره سخت و خشن خود که خستگی‌های جسمی و روحی زیادی برای رزمندگان به همراه داشت صحنه‌های جالبی نیز با خود دارد.

 نزدیکی های غروب بود که بچه ها از سنگرها بیرون آمده، به ستون از راه های تعیین شده برای عملیات به حرکت درمی‌آمدند. ساعت‌ها درحرکت بودیم، دربین راه همه با هم شوخی می‌کردند، می‌گفتند و می‌خندیدند.

 در درگیری، منطقه در دست دشمن آزاد شد و طبق دستور فرماندهان جنگ، بچه‌ها مشغول پاکسازی سنگرهای دشمن بودند و تک‌تک سنگرهای دشمن پاکسازی می‌شد.

فرمانده گردان برای اینکه بچه‌ها درمقابل پاتک‌های دشمن خسته نباشند، نیروها را به سه گروهان تقسیم‌بندی کرد .

 یک گروهان درحال استراحت و دو گروهان دیگر به صورت آماده‌باش. گروهان ما دومین گروهانی بود که باید استراحت می‌کرد. نوبت ما که شد، برای استراحت رفتیم، اما چیزی دیده نمی‌شد تا با استفاده از آن استراحت کنیم. از داخل سنگرهای عراقی تعدادی پتو بیرون آوردیم، من هم پتویی پیدا نکردم، اما رفتم در کنار یک نفر که در حال استراحت بود دراز کشیدم تا از پتویی که بر دوشش بود استفاده کنم.

 پتوی روی دوش آن شخص را به روی دوش خودم نیز کشیدم و پشت به پشت خوابیدیم، خواب بسیار خوشی بود، چون با آن همه زحمتی که در عملیات کشیده بودیم و خستگی مسیر راه، خواب می‌چسبید.

برای نماز صبح که بیدار شدیم، با مقدار آبی که در قمقمه داشتیم، وضو گرفتم و وقتی که آمدم آن بنده خدایی را که با هم زیر یک پتو خوابیده بودیم را برای نماز بیدار کنم؛ آن فرد را هر چه تکانش دادم بیدار نشد، با خودم گفتم خسته است بگذاریم بیشتر بخوابد.

هوا کاملاً روشن شده بود و وقتی مجدداً رفتم که او را بیدار کنم که نمازش قضا نشود، یک لحظه متوجه شدم این بابایی که دیشب با هم زیر یک پتو خوابیده بودیم از نیروهای عراقی است که دیشب در همانجا در اثر ترکش نصف صورتش از بین رفته بود و کشته شده بود و من فکر می‌کردم از رزمنده‌های خودمان است که پتوی او را بر روی خودم کشیده بودم.


ضرورت بینایی سنجی دانش‌آموزان
 با شروع فصل پاییز و بازگشایی مدارس، قشر عظیمی از جمعیت کشور که دانش‌آموزان هستند، بیش از پیش مورد توجه قرار می‌گیرند اما متاسفانه گاهی اوقات این توجه شامل همه موارد می‌شود، غیر از سلامت آنها.

زمانی که کودک در کنار همسالان خود قرار می‌گیرد برخی مسائل خود را نشان می‌دهد که شاید در خانواده‌ها دیده نشوند، اما وقتی کودکان و نوجوانان در کنار همسالان خود هستند، مورد توجه قرار می‌گیرند. یکی از این نکات که در روند یادگیری دانش‌آموزان بسیار مؤثر است مشکلات بینایی و چشمی کودک است.

خوشبختانه چند سالی است با اجرای طرح بینایی سنجی قبل از شروع دوران ابتدایی بسیاری از مشکلات شناسایی و تحت درمان قرار می‌گیرد اما نکته دیگر پس از این دوران است که کنترل قابل توجهی بر روی آن وجود ندارد.

امراض چشمی خود را با علائم مختلفی از قبیل سردرد، بی‌حوصلگی، عدم توجه به درس و خستگی زودرس نشان می‌دهد که می‌تواند در افت تحصیلی مؤثر باشد.

برخی از دانش‌آموزان با شکایت ندیدن تخته متوجه مشکلات بینایی خود می‌شوند.البته برخی نیز هیچگاه به دلیل خجالت یا ترس از تمسخر همکلاسیان این مطلب را بیان نمی‌کنند اما در برخی دانش‌آموزان که دچار آستیگمات یا دوربینی هستند دید ممکن است کاهش محسوسی نشان ندهد. این افراد غالبا ا‌ز سردرد، بی‌حوصلگی موقع مطالعه و خستگی زودرس در مطالعه رنج می‌برند.

مهم‌ترین نشانه این سردردها و خستگی‌ها این است که در هنگام صبح وجود ندارد و به تدریج با مطالعه وکار، خود را نشان می‌دهد.

البته همیشه مشکل چشم را نباید در کاهش بینایی جستجو کرد، گاهی التهابات چشمی مثل گل‌مژه یا عفونت‌های مزمن چشم از عوامل مهم خستگی چشم هستند. غالب دانش‌آموزانی که این مشکلات را دارند قرمزی لبه پلک و گاه پوسته ریزی اطراف مژه‌ها و ریزش مژه دارند.

این افراد به نور حساس هستند و با اندک کار یا حضور در مناطق دارای آلودگی هوا دچار سوزش و خستگی و قرمزی چشم می‌شوند و به پلک‌زدن دائم می‌افتند.

برخی نوجوانان نیز دچار عدم بالانس عضلات چشمی هستند و چشم‌ها تمایل به همگرایی یا واگرایی دارند یا حتی یکی از چشم‌ها تمایل به حرکت به سوی بالا دارد یا در مطالعه ضعف در تقارب دارند. تمام اینها موجب فشار متمرکز بیش از حد به عضلات چشمی و در نتیجه خستگی و بی حوصلگی و سردرد می‌شود.

شایع‌ترین مرض چشمی فصلی که برای دانش‌آموزان مشکل‌آفرین می‌شود، حساسیت بهاره است که با خستگی ، قرمزی و خارش شدید چشم خود را نشان می‌دهد و با شروع فصل پاییز فروکش می‌کند و با بهار دوباره آغاز می‌شود. ممکن است همراه حساسیت بهاره عفونت‌های مزمن هم دیده شود. این حساسیت موجب خستگی هنگام مطالعه، خارش شدید و گاه سوزش چشم‌ها می‌شود.

10 فرمان

1- اگر کودک شما از سر‌درد شکایت دارد حتما موضوع را با پزشک در میان بگذارید.

2- خستگی و عدم تمرکز کودک را همیشه به پای تنبلی نگذارید

3- اگر متوجه شدید کودک شما پس از بازگشت از مدرسه یا مطالعه چشمانش قرمز می‌شود حتما موضوع را با پزشک مطرح کنید.

4- به محض دیدن علائمی مانند سرخی‌چشم، خسته شدن زود هنگام چشم، خیره نگاه کردن به اجسام ، گم کردن یا بی‌توجهی به اشیا، سوزش و خارش چشم، تار بینی و اشک ریزش در کودک خود، به پزشک مراجعه کنید.

5- اصولا‌ نیاز به عینک با کاهش دید دور مشخص می‌شود و این امر با اندازه گیری دید با تابلوی مخصوص مشخص می‌شود.در این موارد سعی نکنید خودتان به تشخیص برسید.

6-گرچه استفاده از عینک محدودیت‌هایی را برای کودک به وجود می‌آورد اما اگر کودک شما نیاز به عینک دارد حتما او را به استفاده از آن ترغیب کنید.

7- کودک خود را بموقع برای معاینه به مراکز معین ومشخص پایگاه سنجش ببرید و اگر توصیه خاصی از سوی اپتومتریست یا چشم پزشک مربوط می‌شود، به طور دقیق اجرا کنید.

8- معاینه‌های دوره‌ای را که باید کودک شما هر چند ماه یک بار انجام دهد، جدی بگیرید.

9- تغذیه مناسب در سلامت چشم و بینایی، نقش بسیار مهمی دارد.پس فرزند خود را به خوردن میوه و سبزی تازه عادت دهید.

10- عینک آفتابی وسیله زیبایی نیست.کودک خود را از آن محروم نکنید


یکی از کارهای لازم والدین پس از تولد نوزادشان، برای اطمینان از نبود اختلال احتمالی در توانایی‌های دیداری او، بررسی و ارزیابی میزان و نحوه کارکرد سیستم بینایی کودک در همان هفته اول تولد، شش‌ماهگی، یک‌سالگی، سه‌سالگی و پنج‌سالگی است.

 

این روند متاسفانه و معمولا جز همان روزها و هفته‌های اولیه و توجهی اغلب اندک به واکنش کودک در برابر چهره‌ها یا وسایل آشنا، از سوی خانواده‌ها نادیده گرفته می‌شود.

نگاه جنینی

چشم انسان در دوره جنینی و همان ماه نخست به وجود می‌آید. وقتی مغز تشکیل و لوله عصبی بسته شود چشم‌ها پدیدار می‌شوند.

کمتر پیش می‌آید که این لوله بسته نشود اما اگر به هر دلیلی چنین اتفاقی بیفتد، افزون بر اختلالات مغزی، شکل‌گیری و تکامل بینایی نیز ممکن است مختل شود.

ژنی که مسئولیت کنترل ساخت‌وکارهای مربوط به بینایی انسان را در دوران جنینی به عهده دارد اگرچه در اغلب موارد بخوبی کار معمول خود را انجام می‌دهد، ممکن است به دلائلی راه درست را طی نکند و به وقوع ناهنجاری‌های بینایی منجر شود.

به همین دلیل متخصصان توصیه می‌کنند مادران در ماه‌های اولیه حاملگی برای حفظ سلامت جنین باید دقت و احتیاطی بسیار بیشتر از زمان‌های دیگر داشته باشند زیرا انجام کارهایی که به نظر خودشان به ظاهر ضرری ندارد، چه بسا اثراتی ناگوار بر جنین یا کارکرد ژن‌ها بخصوص ژن مرتبط با سیستم بینایی بگذارد.

خوردن یک داروی ساده مسکن، گذر از مکانی پر از تشعشع و پارازیت، استفاده از برخی مواد آرایشی و... احتمال ایجاد ناهنجاری در سلول‌های در حال تقسیم و شکل‌گیری جنین، بویژه مغز یا بینایی را افزایش می‌دهد.

در برخی افراد، مراقبت‌ها و احتیاط‌ها حتی قبل از تصمیم به حاملگی باید صورت گیرد زیرا وجود ژنی معیوب هم نقص لوله عصبی و بینایی را در پی خواهد داشت و برخی بیماری‌ها یا نارسایی‌ها مثل احتمال شب‌کوری یا کوری ژنتیک را افزایش خواهد داد.

تماشاگر دنیا

برخلاف گوش و سیستم شنوایی که تقریباً در رحم به مرحله تکامل می‌رسد، چشم و قدرت بینایی در اغلب نوزادان طی روزهای اولیه پس از تولد و هنگام قرار گرفتن در دنیایی سراسر نور و رنگ، سمت و سوی تکامل بهتر و بیشتر را طی می‌کند.

چشم‌های نوزاد در ابتدای تولد هنوز تماشاگران کاملی به شمار نمی‌روند. او فقط قادر به دیدن تصاویری کم‌وبیش محو در فواصل بسیار نزدیک است، هنوز درک مناسبی از رنگ و عمق ندارد و حتی تلفیق تصاویر هر دو چشم بدرستی و آن‌طور که در بزرگسالان است صورت نمی‌گیرد.

در ماه‌های اول، مغز هنوز قادر به تحلیل و ترکیب همه تصاویر دریافت شده دو چشم نیست؛ هنوز همکاری تیمی مناسبی بین دو چشم صورت نگرفته و تصاویری که به کورتکس مغز می‌رود شکل کامل و بایسته‌ای ندارد.

به مرور او خواهد توانست حرکات را دنبال کند، صورت مادر و آشنایان را تشخیص دهد و در مراحل بعدی، کنتراست‌های رنگی را در فواصل دور و نزدیک، هر دو، بیشتر و بهتر ببیند و تصاویر دریافتی از هر دو چشم نیز کم‌کم بر هم منطبق خواهد شد و با همکاری سیستم عصبی مغز، عملکرد بینایی و چشم بهبود می‌یابد.

بررسی خانگی

از روزهای اولیه تا ماه‌هایی که کودک راه افتاده و بیشتر رشد می‌کند، کاری که والدین یا اعضای خانواده باید برای ارزیابی مقدماتی دید کودک کنند دقت بر توان دید و بررسی ناهنجاری‌های احتمالی بینایی او بدون نیاز به وسایل خاص چشم‌پزشکی و با تکیه بر اعمال و واکنش‌های خود کودک است.

کودکی که با نگاه، حرکات دور یا نزدیک را دنبال نمی‌کند، از دیدن نور رویگردان است یا نور توجه او را جلب نمی‌کند، تلاشی برای لمس یا در دست گرفتن اشیایی که نزدیک او در حرکت است نمی‌کند، برای کشف دنیای جدید به انگشت‌ها و ناخن‌ها یا حتی چهره افراد اطرافش خیره نمی‌شود، انحراف مردمک‌های چشمش زیاد است یا هر ماه بیشتر از قبل می‌شود، پس از راه افتادن مدام به وسایل منزل برخورد می‌کند، برای دید بهتر سرش را کج می‌کند، چشمانش را مدام می‌مالد، با بستن یک چشم از چشم دیگر برای دیدن استفاده می‌کند، در حالت عادی و نه حین گریه تجمع و ریزش اشک زیادی دارد، علاقه چندانی به کارهایی نشان نمی‌دهد که نیاز به دیدن دارد و به نظرتان در بینایی مشکل دارد باید زودتر مورد معاینه دقیق و تخصصی اپتومتریست‌ها یا چشم‌پزشکان قرار گیرد.

بررسی تخصصی

تا پیش از اتمام یک سالگی حداقل یک بار در شش‌ماهگی، برخی ناهنجاری‌ها و موارد مرتبط با بینایی مثل ناهم‌محوری چشم‌ها (استرابیسم)، اختلالات انکساری (مثل آنیزومتروپی) و... باید از سوی چشم‌پزشک بررسی، معاینه و در صورت نیاز معالجه شود؛ اگرچه بهتر است در سه‌ماهگی و به رغم آن‌که هنوز سیستم بینایی در حال طی کردن روند تکاملی است برای تشخیص زودتر برخی اختلالات نادر و تصحیح روند آن حین تکامل از معاینات تخصصی غفلت نشود.

پس از یک سالگی برای تشخیص بیماری‌ها یا اختلالاتی چون کم‌بینی، تنبلی، کدری عدسی (کاتاراکت) یا نواحی چشمی دیگر مثل قرنیه، مشکلات شبکیه (رتینوپاتی) و... باید طبق برنامه‌ای منظم چشم‌های کودک معاینه شوند تا در صورت نیاز با درمان بموقع جلوی آسیب بیشتر و پشیمانی غیر قابل برگشت یا پرهزینه‌تر در آینده گرفته شود.

بهتر است معاینات چشم کودکان بخصوص آنها که در ابتدا مشکلات یا ناهنجاری‌ها یا اختلال‌های بینایی داشته‌اند یا در خانواده‌ای به دنیا آمده‌اند که اعضای دیگر خانواده مشکل بینایی دارند، تا هفت و هشت سالگی، سالانه انجام گیرد، زیرا در این سال‌ها کودک همچنان مراحل رشد و شکل‌گیری را می‌گذراند و تغییرات دید و نیاز به تعویض عینک سریع‌تر رخ می‌دهد اما در مواردی که معاینات سه و شش‌ماهگی به همراه معاینه یک سالگی اشکال و اختلالی را نشان نداده، اختصاص زمان بعدی معاینات به دو دوره دیگر سه و پنج سالگی بلامانع به نظر می‌رسد.

لزوم توجه بیشتر

اگرچه اختلالات، بیماری‌ها و ناهنجاری‌های چشمی نوزادان و کودکان معمولاً خارج از کنترل والدین است اما در برخی مواقع و موارد توجه و حساسیت بیشتر والدین ممکن است از خطرات یا ضایعات بیشتر جلوگیری کند؛ کودکانی ?هستند که اگر والدینشان زودتر به برخی نارسایی‌های بینایی آنها همانند دوبینی پس از شش ماهگی، تنبلی و قوز چشمی یا لوچی و مانند آن پی می‌بردند و راه درمان را پیش می‌گرفتند، وضع بینایی کودکشان به جای وخامت رو به بهبود می‌گذاشت.

یکی از این موارد نیازمند توجه، بینایی در کودکان نارس است. کودکان نارس معمولاً با خطرات بیشتری در زمینه بینایی روبه‌رو هستند، چنان که طبق برخی آمار، میزان بروز آمبلیوپی در آنها تا 30 درصد بیش از دیگر نوزادان است. آمبلیوپی نوعی کاهش دید است.

اختلالات رترولنتال مثل رتینوپاتی یا عیوب شبکیه نیز در کودکان نارس که در محفظه‌ها و دستگاه‌های خاص و در مجاورت اکسیژن زیاد قرار داده می‌شوند هم بیشتر است.

هر چند بسیاری از متخصصان، تنبلی چشم را بیماری نمی‌دانند از آنجا که شیوعی بیشتر دارد و احتمال کاهش میزان بینایی کودک را در سال‌های بعد بیشتر می‌کند، این نارسایی نیز تا یک سالگی یا در نهایت پیش از رسیدن به سنین ورود به مهد و دبستان باید تشخیص داده و درمان شود.

تنبلی چشم معمولا از سه نارسایی نشأت می‌گیرد: انحراف یا لوچی چشم، کدری عدسی یا مایع شفاف و اختلالات و ضعف‌های انکساری. ممکن است متوجه شوید کودکی اغلب یک چشم خود را می‌بندد تا بهتر ببیند.

چشم منحرف تصاویر درستی ثبت نمی‌کند و بسته شدن مداوم آن و استفاده از چشم سالم برای دید بهتر، به‌مرور سبب تنبلی می‌شود.

هر نوع کدری در نواحی دید، اعم از آب‌مروارید کودکی، کدری زجاجیه یا قرنیه و مانند آن هم به تنبلی شدید چشم منجر می‌شود.

در مواردی مثل ضعف انکساری، بر خلاف انحراف، نه تنها یک چشم بلکه ممکن است هر دو چشم تنبل شوند. از آنجا که اگر تنبلی چشم زود تشخیص داده شود با راه‌های درمانی می‌توان جلوی ضایعات بدتر و ماندگارتر را گرفت، توجه بیشتر والدین به این مورد ضروری است.

برای آن‌که چشم‌های کودکتان در آینده بی‌نیاز از عینک یا حتی عصا شود، آزمون‌های بینایی ‌سنجی خانگی و تخصصی و پزشکی را در دوره‌های ذکر شده جدی بگیرید.


 نیمکت، ابتدایی‌ترین حق شهروندان هنگام تردد در اماکن عمومی شهر؛ چوبی، فلزی یا سنگی، فرقی نمی‌کند؛ جایی برای نشستن و استراحتی کوتاه، البته اگر در این شهر شلوغ جایی برای نشستن پیدا شود!

حتی اگر برای قدم زدن و هواخوری به پارک رفته باشید، هنگام خستگی دلتان می‌خواهد برای لحظاتی روی یکی از همان نیمکت‌های کهنه و رنگ و رو رفته استراحت کنید، چه برسد به این‌که ساعت‌ها خیابان‌های شهر را برای انجام کارهای روزانه بالا و پایین کرده باشید و دلتان بخواهد چیزی شبیه نیمکت در طول مسیر سر راهتان سبز شود تا با نشستن روی آن نفسی تازه کنید، اما دریغ از یک نیمکت.تصویر فعلی بسیاری از پیاده‌راه‌های شهرمان اصلا آن چیزی نیست که بتوان در آن حداقل‌هایی از مبلمان شهری را دید، فضاها و اماکن عمومی که در آن نیمکت‌ها به‌عنوان ابتدایی‌ترین مبلمان شهری نادیده گرفته شده‌اند. این تصویری است از شهری بدون نشیمنگاه با شهروندانی خسته!

ابتدایی‌ترین مبلمان شهری

نیمکت‌ها، ملموس‌ترین قسمت از مبلمان شهری از دیدگاه شهروندان یک شهر است که در تمام اماکن عمومی کاربرد دارد.نیمکت‌ محل تمرکز بسیاری از فعالیت‌هاست، مکانی است برای میانسالان و افراد سالمند تا درددل‌های خود را در برابر آفتاب زمستانی یا زیر سایه تابستانی درختان با هم‌سن و سال‌هایشان رد و بدل کنند.

بهترین جا برای دانش‌آموز و دانشجوی اهل مطالعه، موضع استراتژیکی برای مادران است تا ضمن این‌که فرزند خود را زیر نظر دارند، با دوست جدیدشان صحبت کنند و شاید استراحتگاهی باشد برای پاهای خسته فروشنده‌ای دوره‌گرد. هرچند نیمکت‌ها ابتدایی‌ترین نماد مبلمان شهری به شمار می‌آیند، اما نگاهی گذرا در سطح شهر بیانگر این است که هنوز نیمکت‌ها نتوانسته‌اند جایگاه و اهمیت خود را به‌عنوان یکی از امکانات ضروری به منظور تامین آسایش و آرامش شهروندان در فضای شهری ایفا کنند. رفع این کمبود و جانمایی مناسب برای نصب نیمکت‌هایی در طول مسیر پیاده‌راه‌های شهری درخواستی است که همواره از سوی شهروندان مطرح می‌شود.

کمبود نیمکت در فضاهای شهری

این شرایط را خیلی از ما تجربه کرده‌ایم؛ وقتی در ترددهای شهری، خسته از انجام کارهای روزانه به‌دنبال نشیمنگاهی هستیم که برای دقایقی کوتاه هم که شده روی آن نشسته و تجدید قوایی کنیم و دوباره به راه ادامه دهیم، اما دریغ از یک نیمکت یا چیزی شبیه نشیمنگاه.

در فضاهای شهری امروز حتی در کلانشهری مانند تهران نیمکت‌ها فقط در پارک‌ها و بوستان‌های شهری دیده می‌شوند، هرچند در سال‌های اخیر شهرداری‌ها همزمان با اجرای پروژه پیاده‌راه‌سازی (مانند پیاده‌راه ولیعصر(عج)، سپهسالار و بازار) مسیر پیاده‌راه‌ها را به نشیمنگاه‌هایی تجهیز کرده? اما، نصب این نیمکت‌ها صرفا در پیاده‌راه‌های بازسازی شده، است و هنوز بسیاری از معابر و خیابان‌های شهرمان تا کیلومترها فاقد حتی یک نشیمنگاه مناسب است. حتما شما هم با ما همعقیده‌اید که نیاز به نیمکت فقط مخصوص پارک‌ها و فضاهای سبز نیست، مراکز عمومی شهر هم می‌توانند جای مناسبی برای نیمکت‌ها باشند، می‌شود برای آسایش و راحتی شهروندان در نزدیکی مکان‌های ویژه‌ای مانند کیوسک‌ها، باجه‌های تلفن و شیرهای آب آشامیدنی، پیاده‌راه‌ها و معابری که مراکز تفریحی و خرید در آنها وجود دارد، نیمکت‌های مناسب و زیبایی را با کارایی‌های متنوع شامل نشستن، مطالعه، استراحت و حتی محفلی برای یک گفت‌وگوی دو نفره یا چندنفره نصب کرد.

نیمکت‌های دور از استاندارد

ممکن است وقتی برای رفع خستگی در پارک یا خیابانی روی یک نیمکت می‌نشینید، به جای احساس آرامش و راحتی چه‌بسا احساس ناراحتی ‌کنید؛ نیمکت‌هایی که بیش از حد استاندارد کوتاه یا بلند است و باعث دردکمر و پاهای شما می‌شود.امروزه بدنه نیمکت‌های مرغوب دنیا از چوب اشباع شده ساخته می‌شود و جنس دسته‌ها و کناره‌های آن نیز از آلومینیوم است، این یعنی هر چوب و فلزی مناسب تولید نیمکت نیست.در این میان برخی تولیدکنندگان داخلی نیز از آهن و چوب‌های نامرغوب استفاده می‌کنند. نیمکت‌هایی که بدنه آنها از جنس آهن است در گرما و سرما به شدت داغ یا سرد می‌شوند، علاوه بر این کناره‌های آنها راحت نیست و باعث درد پا می‌شود. نیمکت‌های چوبی هم اگر از چوب مناسب تهیه نشود، خیلی زود ترک می‌خورد و در گذر زمان فرسوده و زمخت می‌شود.


نکته: در فضاهای شهری امروز جز در پارک ها و بوستان ها و پیاده راه?های?بازسازی شده ، هنوز بسیاری از معابر و خیابان‌های شهرمان تا کیلومترها فاقد حتی یک نیمکت مناسب است

 

بهترین نیمکت‌ها معمولا از چوب یا فلز ساخته می‌شود یا ترکیبی از این دو، مگر در مواردی که برای هماهنگی با محیط از جنس‌های دیگری مانند سنگ و بتون استفاده شود، مثل نیمکت‌های خیابان ولیعصر(عج) البته هر چوب یا فلزی برای ساخت نیمکت، مناسب نیست.

رنگ‌آمیزی فاکتور دیگر در تهیه نیمکت‌هاست، رنگی که برای نیمکت‌ها استفاده می‌شود علاوه بر زیبایی و هماهنگی با محیط، باید دوام هم داشته باشد تا بر اثر تابش خورشید یا بارش برف و باران و سایر شرایط جوی محیط ضمن حفظ کیفیت در افزایش طول عمر نیمکت نیز موثر باشد.

چنین مشکلات و نواقصی در نیمکت‌های داخل پارک‌ها، بوستان‌ها و فضاهای شهری کم نیست، هرچند در سال‌های اخیر شهرداری‌های مناطق و سازمان زیباسازی تلاش کرده‌اند در طراحی و احداث نیمکت‌های شهری از رعایت استانداردها غافل نشوند.

طراحی مناسب برای پیر و جوان

ابتدایی‌ترین روش برای احساس آرامش و راحتی در پارک‌ها، استفاده از نیمکت است، این نیمکت‌ها باید به شکلی قرار بگیرند که دسترسی به آنها آسان و راحت باشد و در سراسر پارک به تعداد زیاد موجود باشد، صندلی‌ها نیز باید روبه‌روی مناظر زیبا قرار بگیرد، اما در مسیر رفت و آمد افراد نباشد.نیمکت‌های مراکز عمومی شهر را نیز می‌توان برای آسایش و راحتی شهروندان، نزدیک مراکز ویژه‌ای مانند ایستگاه‌ها، ‌کیوسک‌ها، باجه‌های تلفن، سطل‌های زباله و شیرهای آب نصب کرد.

مهم‌ترین محل برای قرار گرفتن نیمکت‌ها در سطح شهر، مراکزی است که مردم در آنجا زیاد رفت و آمد می‌کنند؛ بویژه مکان‌هایی که برای استراحت و تفریح مردم در نظر گرفته شده است.

فضای باز زیبا و مناسب عمومی به شهروندان این امکان را می‌دهد که کنار یکدیگر از طبیعت اطراف لذت ببرند و با داشتن مکانی مناسب برای نشستن، احساس رضایت آنها چند برابر شود.

شهروندان مختلف انواع متفاوتی از نیمکت‌های پارک یا فضاهای سبز را می‌پسندند که این سلایق متفاوت، چگونگی طراحی نیمکت‌های پارک را تعیین و به نوعی در طراحی آنها تغییراتی ایجاد می‌کند.

برای نمونه، جوانان بیشتر روی قسمت بالای نیمکت یعنی تکیه‌گاه آن می‌نشینند و این مورد باید در طراحی نیمکت‌های پارک یا فضاهای باز شهری مورد توجه قرار گیرد.

همچنین نیمکت‌هایی که در این اماکن نصب می‌شود، باید از استحکام بیشتری در ناحیه پایه‌ها برخوردار باشد.

همچنین برای افراد مسن، نیمکت‌های دارای پشتی یا تکیه‌گاه، راحت‌تر از نوع بدون تکیه‌گاه آن است در حالی که در مورد سایر افراد، صندلی‌های بدون پشتی این امکان را فراهم می‌کند که در دو طرف نیمکت بنشینند.

نشیمنگاه‌ها امروزه جزء لاینفکی از مبلمان شهری است؛ ضرورتی که شهروندان در ترددهای روزمره‌شان در سطح شهر آن را احساس می‌کنند، ضرورتی که به نظر می‌رسد هنوز در چشم مسئولان شهری مغفول مانده است.