سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مرکز فرهنگی توحید (مسجد امیر المومنین زازران )شهرستان فلاورجان


ناقوس مرگ سلطنت

( به مناسبت سالگرد خروج شاه از ایران )
روز شانزدهم آبان ماه 1357 محمدرضاشاه سر ساعت 10 صبح در دفترش حاضر شد. کوتاه زمانى وزیر دربار شاهنشاهى را پذیرفت. سپس رئیس تشریفات کشیک « منوچهر صانعى » را فراخواند و به او گفت: « گروه رادیو و تلویزیون ملى قرار است به زودى برسند.» صانعى پاسخ داد: « اینجا هستند قربان.»
شاه در دفتر کار پهناور خود گام مى زد و انتظار مى کشید. در راهروها همه مى پرسیدند چه کسى متن سخنرانى او را تهیه کرده است.
معمولاً شجاع الدین شفا این کار را مى کرد که در آن هنگام در ماموریتى خارجى به سر مى برد و در داخل کشور نبود. شاه سه دقیقه بعد دوباره صانعى را فراخوانده و پرسید: « رضا قطبى کجاست؟ قرار است نوشته متن سخنرانى را بیاورد.» صانعى جواب داد: رضا قطبى به همراه حسین نصر در دفتر شهبانو حضور دارند. محمدرضا سخت برآشفت و گفت: نزد شهبانو چه مى کنند؟ این پیام من است. اصلان افشار رئیس تشریفات سریعاً تماس گرفت و سخن شاه را براى آنها بازگو کرد. چند دقیقه اى گذشت تا سرانجام سروکله آن سه نفر پیدا شد و وارد دفتر شاه شدند. یادداشت عرضه شد و شاه با دیدن آن اعلام کرد که مطلقاً نباید چنین چیزهایى بگوید. رضا قطبى پاسخ داد: «نه اعلیحضرت دیگر هنگام آن فرا رسیده که شما هم در کنار ملت قرار بگیرید و سخن هایى بگویید که ملت بپسندد.» شاه تسلیم شد و گروه رادیو و تلویزیون را فراخواند و دیگر کوچکترین نگاهى به نوشته نینداخت. او روبه روى دوربین اینگونه شروع کرد: «ملت عزیز ایران در فضاى باز سیاسى که از دوسال پیش به تدریج ایجاد شد، شما ملت ایران علیه ظلم و فساد به پا خاستید. انقلاب ملت ایران نمى تواند مورد تائید من به عنوان پادشاه ایران و به عنوان یک فرد ایرانى نباشد.» او بعد از توضیحاتى درباره نالایقى ها و موج اعتصاب ها به استقلال مملکت اشاره کرد و ادامه داد که براى برقرارى حکومت قانون و ایجاد نظم و آرامش به دنبال یک دولت ائتلافى است تا جلوى تکرار اشتباهات گذشته و فساد مالى و فساد سیاسى را بگیرد و در انتها نیز متعهد شد که جلوى خطاهاى گذشته و بى قانونى و ظلم و فساد را بگیرد و تاکید کرد که «من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم» که در ادامه با عنوان صداى انقلاب معروف شد. آخر سر هم با قول دادن و تعهد درباره استقرار آزادى، اجراى اصلاحات و برقرارى انتخابات آزاد و دموکراسى این پیام به آخر رسید. سر آنتونى پارسونز سفیر انگلستان در یادداشت هاى روزانه اش درباره این پیام نوشت: آیا شاه به راستى مفهوم سخنى را که مى گفت، مى دانست؟ پیام پخش شده تاثیر مورد نظر را به بار نیاورد.
دگرگونى اى که به شاه امید داده بودند پدید مى آید، ایجاد نشد. ناقوس مرگ سلطنت در ایران به صدا درآمده بود. ویلیام سولیوان سفیر آمریکا و آنتونى پارسونز سفیر انگلستان در حال ترجمه متن پیام و ارسال آن به کشورهاى متبوع خود بودند. اوضاع رو به وخامت بود. دولت ارتشبد ازهارى نتوانسته بود وضع را مهار کند. برنامه اى چیده شد تا در پى آن نخست وزیر معزول امیرعباس هویدا و چند تن دیگر از وزیران و رجال اقتصادى _ سیاسى بازداشت و محترمانه زندانى شوند تا شاید بدین وسیله مردم را آرام کنند. تمام این راه ها و پیشنهادها به بن بست مى رسید، بن بستى که به اوج خود نزدیک مى شد. در آذرماه همان سال شاه دریافت که برگزیدن یک نظامى به ریاست دولت بى آنکه وى بتواند نیروى ارتش را به کار گیرد، کارى بیهوده بوده و باید به جست وجوى راه حل دیگرى برآید. از نخست وزیران انتخابى او چون آموزگار و شریف امامى و ازهارى کارى برنیامده بود و نتوانسته بودند اوضاع را آرام کنند. از دو شخصیت سالخورده محترم « عبدالله انتظام » هشتادساله و « محمد سرورى » تقریباً نودساله درخواست شد که « دولت وحدت ملى» تشکیل دهند، اما هر دوى آنها این پیشنهاد را رد کردند. همین پیشنهاد به دکتر محمد نصیرى حقوقدان مشهور و استاد دانشکده حقوق و مشاور قبلى مصدق شد، او نیز نپذیرفت. خستگى بیش از اندازه و اثرات بیمارى بر شرایط روحى شاه و شکست هاى پى درپى و فشار انگلیس و آمریکا همه دست به دست هم داده بود تا او را از اواخر آذر به سوى ترک کشور سوق دهد.

در همان زمان برگزارى تظاهرات بزرگ تاسوعا و عاشوراى همان سال صدها هزار تن را به خیابان آورد تا آخرین ذرات روحیه باقیمانده او را نابود کند. به غلامحسین صدیقى هفتادساله پیشنهاد نخست وزیرى دولت وحدت ملى داده شد. او یک هفته زمان خواست تا نظرش را اعلام کند. چند تن از اعضاى جبهه ملى پذیرفتند با او همراه شوند. صدیقى در زمان مقرر و در دیدار با شاه پیشنهاد کرد که شاه از کشور خارج نشود و از جزیره کیش نظاره گر اوضاع باشد. شاه نپذیرفت. او مى خواست از کشور خارج شود. بحث نخست وزیرى صدیقى به هم خورد. مظفر بقایى نیز جزء کاندیداها بود، اما در آخر شاپور بختیار به نخست وزیرى برگزیده شد. کشور چون کشتى توفان زده اى گرفتار امواج پرتلاطم انقلاب شده بود. همه ادارات و صنایع در اعتصاب بودند. کمبود سوخت، خاموشى برق، آشفتگى در مراکز دولتى و بانک ها، ناامنى، تسویه حساب هاى شخصى و مهاجرت هاى گوناگون زمینى و هوایى همه حاکى از وضع دشوار و شرایط آن روزها بود. با این وضعیت شاه از پاى درآمده و سرگشته بود. دولت ازهارى از کار افتاده بود. در حالى که شاه سرگرم گفت وگو با صدیقى و بقایى و اویسى بود، ناگهان مردى که تقریباً هیچ کس در انتظارش نبود در صحنه سیاسى پدیدار شد و او کسى جز شاپور بختیار نبود. در اواسط دى ماه شاه رسماً او را مامور تشکیل دولت کرد. این مرد شصت و پنج ساله تحصیلکرده بیروت و فرانسه بود و مدرک دکتراى حقوق داشت و زمزمه اى از عضویت او در جبهه ملى به گوش مى رسید. بختیار در تمام مصاحبه هاى مطبوعاتى خود عکسى از مصدق را پشت سر خود مى گذاشت، اما او هم مرد این میدان نبود. به هنگام معرفى او به عنوان رئیس دولت بیشتر مردم او را نمى شناختند و کسى او را در حد چنین مقامى نمى دید. بختیار خود را مرغ توفان خواند و وارد خیمه شب بازى سیاسى شد. او براى تشکیل دولت خود از چهره هاى نوین استفاده نکرد. دوستان دیرینش او را رها کرده بودند. او تنها غیرنظامى اى بود که با جاه طلبى تمام مى خواست به هر بهایى نخست وزیر شود. جاه طلبى اى که سابقه عضویت در جبهه ملى را نیز یدک مى کشید و شاه خیال مى کرد با این لقب مى تواند رضایت مردم را به دست بیاورد. هایزر ژنرال چهارستاره نیروى هوایى آمریکا که گفته مى شد به دستور جیمى کارتر جهت انسجام ارتش ایران به طور مخفى وارد ایران شده بود در حالى که این ماموریت حقیقت نداشت و سفر او علت دیگرى داشت، درباره بختیار مى نویسد: با سولیوان درباره وقایع روز صحبت مى کردم. کار شاه تمام بود و باید هرچه زودتر ایران را ترک مى کرد. به اعتقاد او، بختیار هم نمى توانست دولت تشکیل بدهد.
اردشیر زاهدى سفیر ایران در آمریکا همان روزها به تهران فراخوانده شد. او در یک مهمانى شبانه از حضور هایزر در ایران برآشفت و به شاه گوشزد کرد که این مهمان ناخوانده را دستگیر و به جرم جاسوسى محاکمه کند، اما شاه پیشنهاد او را نپذیرفت. علاوه بر این موضوع، رادیو بى بى سى هم دائماً اخبار ضدرژیم را پخش مى کرد. هایزر در ادامه خاطراتش مى نویسد: در دیدارى با سران ارتش در ستاد مرکزى ارتشبد طوفانیان پرسید آیا آمریکا نمى تواند صداى بخش فارسى بى بى سى را خفه کند. طوفانیان مى گفت: رادیو داخلى از کار افتاده و ایرانیان پیر و جوان رادیو ترانزیستورى دارند و به اخبار بخش فارسى بى بى سى گوش مى کنند. به اعتقاد وى اخبار بى بى سى کاملاً علیه شاه و دولتش حرکت مى کرد. بعدها ویلیام سولیوان و آنتونى پارسونز در دیدارى با شاه از ساعت خروج او از ایران باخبر شدند. همین که نخست وزیرى بختیار اعلام شد، شاه تصمیم گرفت از ایران خارج شود که جز این چاره دیگرى نبود. او در دیدارى با سولیوان و هایزر مى گوید قبل از آنکه اوضاع وخیم شود مى خواهد از کشور خارج شود تا به اصطلاح نگویند او گریخته است. روزهاى آخر براى انجام وظیفه و حفظ وقار مى کوشید ظاهر را نگه دارد. منظماً به دفتر خود در کاخ صاحبقرانیه مى رفت، شرفیابان را مى پذیرفت و برنامه ها را اجرا مى کرد. دختر بزرگش فرحناز را نزد برادرش رضا در آمریکا فرستاد. دیبا مادر فرح پهلوى، دو فرزند کوچکتر یعنى علیرضا و لیلا را در رفتن به فرانسه همراهى کرد و بقیه اعضاى خاندان نیز یکسره به اروپا و آمریکا رفته بودند. اشرف پهلوى براى اطمینان بیشتر اجساد برادرش علیرضا و پدرش را نیز به همراه برد. فرح پهلوى در حال بسته بندى اسباب زندگى و لوازم شخصى و لباس ها و یادگارها بود و حتى چندین بسته اثر هنرى و جواهرات سلطنتى را نیز به اروپا فرستاده بود. شاه به کلى به این کارها بى اعتنا بود و از همان زمان در دوردست ها به سر مى برد و با سکوتى شگرف در خاطرات گذشته سیر مى کرد. 25 مرداد 1332 را به یاد مى آورد که از رامسر به همراه همسرش ثریا و خلبانش خاتم به بغداد گریخت و از ایتالیا سر درآورد. شاه جوانى که با یک دست لباس و اندکى سرمایه خارج شده بود. روزهاى هراسناکى که آینده اى سیاه را متصور مى کرد. 28 مرداد تلگرافى شادى آور رسید که اوضاع عوض شده و تاج و تخت انتظارش را مى کشد. آیا دوباره همان گونه خواهد شد؟ خیال باطلى بود. حتى همراهان آن روزها را هم نداشت. خلبانش خاتم که بعدها دامادشان شد همین سال گذشته به کوه خورد و از دست رفت. او تمام یاران باوفا و قدرتمندش را طى این سال ها به بهانه تدارک کودتا و بدگمانى از دست داده بود و دوروبرش را بله قربان گویانى گرفته بودند که مى کوشیدند خاطر او را مکدر نسازند و جرات واگویه نابسامانى ها را نداشتند.
نخست وزیرش هویدا سیزده سال رنگ و لعاب زد تا خیال «ارباب» آزرده نشود و با تشکیل اتاق هاى اصناف فساد مالى را به اوج رساند. سیستمى که دست آخر گریبان خودش را هم گرفت. روزهاى آخر به سرعت برق و باد صبح مى شدند و غروب مى کردند. شاه گذشته از ساعاتى که در دفتر خود مى گذراند هیچ کار رسمى و یا پرونده اى براى رسیدگى نداشت. روزنامه هاى بین المللى را نمى خواند. گویا به او نمى دادند. فقط روزنامه دست چپى لیبراسیون را در اختیارش مى گذاشتند. شرفیابى ها دیگر از مقامات و شخصیت ها تهى شده بود. تاریخ رفتن تعیین شده بود و همه چیز آماده بود. فرح پهلوى بر آن شد که در «خجیر» شکارگاه سلطنتى با دوستان نزدیکش گردهمایى بدرود تشکیل دهد. آنجا دور از پایتخت و آرام بود. ابوالفتح آتاباى میرآخور شکار و رئیس شکارگاه با سابقه خدمت در سلسله قاجار و رضاخان از این خواست آگاه شد و فریاد ناخشنودى برآورد که اکنون هنگام مهمانى نیست. چگونه امنیت آن را تامین کنیم. از شاه پرسیدند. گفت: بگذارید مهمانى داده شود. گارد حفاظت آن را به عهده مى گیرد. آن مهمانى در فضایى دلتنگ در حدود سى و شش ساعت برگزار شد. پیرامون رویدادهاى مملکت گفت وگویى نشد ولى مهمانان وانمود مى کردند بختیار اوضاع را آرام خواهد کرد. مهمانى در روز بیست و چهارم دى ماه به پایان رسید. تاریخ خروج روز بیست و ششم دى ماه تعیین شده بود. بهانه خروج مرخصى و استراحت بود. رابرت هایزر در این باره مى نویسد: در روز بیست و یکم دى ماه 1357 دیدارى با محمدرضاشاه داشتیم. چند ماهى او را ندیده بودم و از دیدن قیافه فرسوده و خسته او یکه خوردم. جاى پاى فشار و نگرانى در صورت او دیده مى شد. برخلاف همیشه که لباس نظامى مى پوشید یک کت و شلوار غیرنظامى تیره پوشیده بود. بحث را با مطالب سبک شروع کردیم و به رفتنش از ایران رسیدیم. گفت احساس مى کند که به یک مرخصى نیاز دارد و خسته است و فکر مى کند نبود او در ایران اوضاع را تثبیت مى کند. نظر ما را در مورد رفتنش پرسید. سولیوان گفت: هرچه زودتر بهتر است.
پیشنهادى که سفیر انگلستان هم اعلام کرده بود و حتى شایع شد سولیوان با نگاه به ساعتش هشدار داده که حتى دیر شده و بهتر است زودتر اقدام شود. روز 26 دى ماه 1357 شاه ساعت ده صبح به دفتر خود رفت. چند سند و نامه امضا کرد. آخرین دیدارهایش را انجام داد. بعد از نوشیدن فنجانى چاى منوچهر صانعى رئیس تشریفات کشیک را فراخواند و گفت: «برویم.» کاخ نیاوران تقریباً تهى بود. بسیارى از درباریان دیگر آنجا نمى آمدند. خدمتگزاران قضیه را فهمیده بودند. هیچ کس تا آخرین لحظه باور نمى کرد. همه لرزیده بودند و خشکشان زده بود. «ژانین دولتشاهى» کتابدار کاخ در خاطرات خود حکایت کرده که همه آنجا بودند. مقامات ادارى کاخ، پیشخدمت ها، محافظین شخصى و خلاصه همه کارکنان، اندکى انتظار فرح پهلوى را کشیدند، عده اى هم گریان بودند. شاه و ملکه دست هاى حاضران را مى فشردند و بدرود مى گفتند. چند نفرى با گلوى گرفته التماس مى کردند نروید. براى آنکه آنها آرام شوند مى گفتند برمى گردیم. گروه کوچکى آنها را تا پاى هلى کوپترها همراهى کردند. بى تردید به دلایل امنیتى شاه و فرح به دو هلى کوپتر جداگانه سوار شدند. شاه به همراه اصلان افشار و سرهنگ جهان بینى افسر گارد در یک هلى کوپتر و دکتر پیرنیا پزشک خانوادگى و سرهنگ نویسى همراه فرح پهلوى در هلى کوپتر دوم سوار شدند. آخرین پرواز بر فراز پایتخت انجام شد. هلى کوپترها تقریباً با هم راه افتاده بودند و چند دقیقه بعد در کنار آشیانه سلطنتى فرودگاه مهرآباد به زمین نشستند. ویلیام شوکراس در این باره مى نویسد: باد سردى از ارتفاعات سفید شده البرز بر فرودگاه مهرآباد مى روید. تمام هواپیماها زمین گیر و ماموران هدایت هوایى در اعتصاب بودند. باد یخ زده اى بر نوار پرواز فرودگاه مى وزید. شاه و ملکه در پاویون سلطنتى به انتظار اعلام راى اعتماد نخست وزیرى بختیار پذیرایى مى شدند. زمان رفتن فرارسیده بود. این نویسنده خارجى به خوبى فضاى آن دقایق و ساعت هاى انتظار را ترسیم کرده. روزنامه نگاران داخلى نیز در تب و تاب آخرین خبرها و تیترهاى فوق العاده بودند. محمدرضا شاه چهره اى مات و تقریباً در حال گریستن داشت. کت و شلوارى به رنگ تیره و کراواتى با خط هاى نازک و پالتوى کشمیر سرمه اى، آخرین تصویر پادشاهى که مى رفت به تاریخ بپیوندد. فرح پهلوى نیز با مانتویى به رنگ بژ با یقه پوست و کلاه و چکمه چرم درخشان که او را از سرما حفظ مى کرد آخرین نقش آفرینى رسمى اش را در کنار همسرش انجام مى داد. با آنکه کوشیده بودند آن رویداد را از بیم تظاهرات هواداران و مخالفان مخفى نگه دارند باز گروه کوچکى از مقامات و مخبران جراید در صحنه حضور داشتند. همه در انتظار نخست وزیر بودند. بختیار بعد از آنکه زوج سلطنتى را 15 دقیقه معطل گذاشت با هلى کوپتر آمد. شاه شتاب داشت کار تمام شود. نخست وزیر در تالار آشیانه به حضور پذیرفته شد. شاه توصیه هایى به او کرد و سفارش کرد مراقب امنیت کسانى که به او خدمت کرده و در کشور مانده اند باشد. بعد از این توصیه ها به سوى جت آبى رنگ سلطنتى به راه افتاد. فرماندهان نظامى آخرین احترام ها را به جا مى آوردند. تیمسار بدره اى به پاى او افتاد. مراسم رسمى احترام نظامى انجام نشد. بوئینگ707 با نام شاهین در کادر دوربین قرار گرفت. بختیار دوباره فراخوانده شد و تحت آخرین سفارش ها قرار گرفت. مقصد اسوان در مصر بود. آنجا قرار بود یک توقف موقت باشد. طى آخرین دیدار با سولیوان قرار بود از اسوان به اسپانیا یا مراکش جهت سوخت گیرى و در نهایت وارد ایالات متحده شوند. قرار بود هواپیماى شاه در پایگاه هوایى «آندروز» که در حوالى واشینگتن بود به زمین بنشیند و بعد از دیدار با رئیس جمهور و دیگر مقامات در اقامتگاه والتر آننبرگ میلیاردر مطبوعاتى، سفیر پیشین آمریکا در لندن و دوست دیرینه اش در «پالم اسپرینگ» اقامت گزیند. در داخل هواپیما شاه به عادت همیشگى هدایت هواپیما را به عهده گرفت. بهزاد معزى سرهنگ نیروى هوایى به عنوان کمک خلبان یارى اش کرد و یک ساعت و نیم بعد هواپیماى سلطنتى حریم هوایى ایران را ترک کرد و وارد آسمان عربستان سعودى شد. جمعیت عظیمى در سراسر خیابان هاى شهر تهران اجتماع کرده بودند. با پرواز هواپیما صداى بوق اتومبیل ها به هوا برخاسته بود. تظاهراتى عظیم برپا بود. فوق العاده ها با تیتر درشت «شاه رفت» دست به دست مى شد. عده اى اسکناس هاى درشت را با چشمان سوراخ شده شاه به دست گرفته و به همدیگر نشان مى دادند. همه مشغول پخش گل و شیرینى بودند. صحنه ها قابل توصیف نبود. مجسمه هاى شاهنشاهى به پایین کشیده مى شدند. شاه به همراه همسر خود از کشور خارج شده بود. در داخل هواپیما به غیر از آنها خانم دکتر پیرنیا پزشک خانوادگى و جهان بینى افسر گارد و سرهنگ یزدان نویسى و دو پیشخدمت شاه و سرآشپز او حضور داشتند. على شهبازى محافظ مخصوص شاه نیز در این سفر با او همراه بود. سفر به اسوان تقریباً سه ساعت به درازا کشید و در فرودگاه بین المللى اسوان زوج سلطنتى مورد استقبال انورسادات قرار گرفتند. تشریفات نظامى انجام شد و سپس بیست و یک تیر توپ شلیک شد. سادات آنها را در هتل اوبروى در جزیره کوچکى در رود نیل که در امان بودند منزل داد. ارتباط میان اسوان و ایالات متحده در جریان بود. شاه تصمیم داشت به آمریکا برود. براى پایان دادن به ماجرا شاه از اصلان افشار درخواست کرد با سفیر آمریکا در قاهره تماس بگیرد و مستقیماً از او موضع کشور متبوعش را بپرسد و در نهایت تاریخى براى سفر به آمریکا تعیین کند. سفیر چند ساعت مهلت خواست تا پاسخ دهد. فرداى آن روز تلفن کرد: «دولت آمریکا متاسف است که نمى تواند شاه را در خاک خود بپذیرد.»
دیگر امیدى از آن سو نبود. آغازى براى دربه درى بود. مقصد بعدى مراکش بود. این اقامت و دعوت با پادرمیانى اردشیر زاهدى و دعوت ملک حسن همراه بود. زمانى که بوئینگ حامل خاندان سلطنتى بر باند فرودگاه مراکش نشست سلطان حسن دوم از او استقبال کرد. زوج سلطنتى در کاخ جیران الکبیر جاى داده شدند. این پذیرایى موقت و چندروزه بود. مقامات مراکشى به اطرافیان شاه فهمانده بودند که انتظار رفتن او را مى کشند. در آنجا شاه مصاحبه هایى را با رسانه هاى خارجى انجام داد و ملک حسن، هانرى بونیه مدیر انتشارات آلبن میشل فرانسه را به او معرفى کرد تا خاطراتش را براى چاپ به او بسپارد. به این ترتیب نگارش کتابى به عنوان «پاسخ به تاریخ» آغاز شد. اوضاع در تهران رو به بحران بود. انقلاب مى رفت که به روزهاى سرنوشت ساز خود نزدیک شود. روز دوازدهم بهمن 1357 امام خمینى به تهران آمد. بختیار ناپدید شده بود. امام خمینى، مهندس بازرگان را به عنوان نخست وزیر خود برگزید. بى طرفى ارتش اعلام شد و انقلاب در روز بیست و دوم بهمن ماه به بار نشست و پیروز شد. در مراکش تمام این رویدادها به وسیله زوج سلطنتى و اطرافیانشان در چند رادیو و تلویزیون دنبال مى شد. فضاى اقامتگاه سرشار از بهت و اندوه بود. شاه دریافته بود که همه چیز پایان یافته است و از نظرگاه تاریخ او آخرین شاه ایران نامیده خواهد شد. باهاماس، مکزیک، ایالات متحده و پاناما و سرانجام مصر آخرین مقصدها و مسیر سرگردانى یک پادشاه خلع شده از سلطنت بود. شاهى که خیال مى کرد یک نیروى غیبى از او محافظت مى کند و سلطنت موهبتى الهى است که به او واگذار شده مهرماه 1350 زیر آفتاب گرم پاییزى در برابر آرامگاه کوروش بنایى که از 25 قرن پیش سالم مانده بود این گونه خطاب کرد: « کوروش ، شاه بزرگ ، شاه شاهان ، شاه هخامنشى ، شاه ایران زمین ، آسوده بخواب که ما بیداریم !»
*این مقاله با استفاده از خاطرات ژنرال هایزر و خاطرات هوشنگ نهاوندى نوشته شده است.